گفتوگویی با حجت قاسمزاده اصل، کارگردان فیلم «روز ششم»
سینمای ایران از بی عدالتی رنج می برد/20 سال است ژانرهای سینمایی را فدای کمدی های مبتذل می کنند
ساعت24-یکی از فیلمهایی که این روزها در سالنهای سینما نمایش داده میشود «روز ششم» به کارگردانی حجت قاسمزاده اصل است. فیلمی معمایی، پلیسی که کارگردان معتقد است در آن به ژانر نوآر و سابژانر سرقت پایبند بوده و قواعد آن را رعایت کرده است. در شرایطی که سینمای ایران از فقر تنوع ژانر رنج میبرد و اکثر فیلمهای روی پرده به تسخیر فیلمهای کمدی یا موضوعات اجتماعی درآمده، اکران «روز ششم» با همه نقاط ضعف و قوتی که دارد، قابلتوجه به نظر میرسد.
در «روز ششم» مصطفی زمانی، امیر جعفری، بهاره افشاری، جمشید هاشمپور، مهران احمدی، افشین هاشمی و همایون ارشادی نقشآفرینی میکنند. با حجت قاسمزاده اصل درباره ساختار فیلم و شکلگیری قصه آن گفتوگو کردیم.
مدتها بود که برای تلویزیون تلهفیلم و سریال میساختید تا اینکه به یکباره تغییر مدیوم دادید و اینبار برای روایت قصه خود، پرده سینما را انتخاب کردید. این تغییر مدیوم بر چه اساسی صورت گرفت؟ آیا از همان ابتدا مقصدتان سینما بود؟ در صورت پاسخ مثبت چرا اینقدر دیر؟
وقتی بعضی فیلمسازان بعد از ساخت چند کار کوتاه، فیلم سینمایی میسازند یا بعضی بعد از چند کار تلویزیونی به سینما میآیند این ذهنیت شکل میگیرد که تمام آن فعالیتها به مقصد سینما صورت میگرفته است؛ اما جواب من «نخیر» است. باید بگویم که همه راهها قرار نیست به سینما ختم شود. سازنده فیلم کوتاه لزوما قرار نیست فیلم بلند بسازد. ساخت فیلم کوتاه خودش هدف است وسیله نیست؛ کار کردن در تلویزیون خودش هدف است، سکوی پرش به سینما نیست. من طی 8 سال 10 تلهفیلم برای تلویزیون کار کردم که همه آنها با استقبال خوب مردم همراه بود؛ در جشنوارههای داخلی و خارجی شرکت کردم، جوایز مختلفی دریافت کردم. داور چندین جشنواره بودم. در جشنواره بینالمللی فیلم تهران برایم بزرگداشت گرفتند و در مجموع اتفاقات خوبی برای فیلمها و خودم میافتاد. خیلیها همان زمان به من میگفتند چرا فیلمنامههایت را تلهفیلم میسازی و برای سینما نمیسازی؟ پاسخی را که هیچ زمان به این پرسش ندادم برای اولینبار میگویم؛ در اواسط دهه 80 قرار شد فیلم سینمایی «قتلآنلاین» را بسازم اما بعد از 2 ماه پیشتولید انصراف دادم. با وجود آنهمه اعمال نظرهای بیربط تهیهکننده و گعده همراهش محال بود فیلم خوبی ساخته شود و در عمل هم فیلم خوبی نشد. آنموقع که انصراف دادم، بسیار آسیبدیده و ناراحت بودم اما الان فکر میکنم اگر آن فیلم را ساخته بودم هیچ زمانی «تنهایی»، «قصهها و واقعیت»، «پس از پایان»، «پیدا و پنهان»، «یک داستان کوتاه و چند داستان دیگر»، «ژرفا و تباهی» را نمیساختم. تلهفیلم برای من فضایی بود تا فیلمهایی را که دوست میدارم بسازم؛ موفقیتهای داخلی و خارجی فیلم «تنهایی» بسیار بیشتر از خیلی فیلمهای سینمایی شد. سال 91 بود که به این نتیجه رسیدم دوران ساخت تلهفیلم تمام شده است و اشتباه هم نمیکردم. رفتم سمت ساختن سریال که شد سریال «یادآوری» و بازخوردهای خیلی خوبی داشت. سریال «یادآوری» این شبها از شبکه آیفیلم پخش میشود و هنوز مخاطبان با علاقه بینندهاش هستند. بعد سریال «تاریکی شب، روشنایی روز» را ساختم که متاسفانه دچار سوءتفاهمهای عجیبی شد. تهیهکننده اول سریال شد دشمن سریال و فضایی مسموم درست کرد تا دو قسط هنگفتی را که گرفته بود، پس ندهد. سریال پخش شد و بینندههای خودش را داشت اما دلچرکینی برای من به جا ماند. دو بار پروانه ساخت سینمایی گرفتم؛ اولی با آقای تختکشیان و دومی با آقای محمدحسین قاسمی اما برای هر دو آن فیلمنامهها شرایط ساخت فراهم نشد. بار سوم با آقای سیفیآزاد برای «روز ششم» پروانه ساخت گرفتم که اینبار به شکل عجیبی پروسه ساخت فیلم شروع شد و به نتیجه رسید.
شما اساسا دانشآموخته تئاتر هستید و نمایشنامههای مختلفی هم نوشتهاید. چطور تا به حال در تئاتر کار نکردید؟
دو نمایشنامه نوشتم. «داستان هماره دلتنگی ما» که برگزیده چهارمین دوره مسابقه نمایشنامهنویسی شد و نمایشنامه «اسکندر» که اقتباسی روزآمد از اسکندرنامه نظامی گنجوی بود. اساتید خیلی خوبی داشتم. دکتر ناظرزاده، خانم دکتر زاهدی، خسرو حکیمرابط و خانم دکتر شهشهانی اساتید مستقیم بودند و استاد بزرگ سمندریان و اکبر رادی که غیرمستقیم ازشان بسیار آموختم. فارغالتحصیل ممتاز دانشکده هنرهای زیبا شدم اما شرایط کار برایم فراهم نشد. داستانش طولانی است؛ به ناحق از لیست قبولشدگان کارشناسی ارشد خط خوردم و رفتم تلویزیون و اولین سریالم را ساختم و ماندم و ادامه دادم که در سوال قبلی توضیح دادم.
از فیلم «روز ششم» صحبت کنیم که در دسته فیلمهای معمایی، پلیسی قرار میگیرد و از این حیث متفاوت از دیگر فیلمهای روی پرده است. آقای قاسمزاده؛ شما در حالی سراغ این ژانر رفتید که سینمای ایران مدتهاست از تنوع ژانر بیبهره است. موافقید؟
معتقدم در 20 سال گذشته به مرور ژانرها را سر بریدند؛ یک کشتارجمعی اعلامنشده در سینما صورت گرفت. ذوقها و سلایق مختلف را از بین بردند تا صحنه بیرقیبی برای سینمای کمدی درست کنند. مدیران فرهنگی وقت با کمک تهیهکنندهها و سینمادارها شدند قاتلان فرهنگ جامعه ایرانی. با ادعای جذب مخاطب که چراغ سینماها خاموش نشود؛ سینما را از هر نوع اندیشه حداقلی تهی کردند. این شعار که مردم غصه زیاد دارند، گرفتار هستند به سینما بیایند تا دو ساعت شاد باشند، شعار ساقی پارکهاست، نه تهیهکنندهای که کار فرهنگی میکند. سینمادارها و پخشکنندهها با استدلال اینکه مردم دو ساعت خوش باشند 20 سال است که مهار سینما را در دست گرفتهاند و باعث تنزل فرهنگ جامعه شدند. دولت هم خودش را کنار کشید. برخلاف بیشتر کشورها که برای سینما و تئاتر و موسیقی جدی و دغدغهمند سوبسید میدهند، دولت هم شد تولیدکننده همان نوع سینمای کمدی بیدردسر و پردرآمد. نوعی از سینمای کمدی را در این سالها رواج داد که اصطلاحات مبتذل بیشتر برازندهشان است و عملا کارویژهای فراتر از هرزهنگاری ندارند. ما ژانرهای نوآر، ملودرام، خانواده، کودک، حادثهای، رزمی و حتی سینمای جنگ را از دست دادیم فقط و فقط به قیمت فروش بیشتر فیلمهای بیخاصیت کمدی. دولت سینمای واقعی و جدی را رها کرد، چراکه منافع سینماداران برایش مهمتر بود. ساختمان برای سینما زیاد ساختند اما فیلم برای سینماها بسیار کم ساختند. نتیجه این شد که ذوق و سلیقه مردم را از آنها گرفتند. سینما را در اندازه تئاترهای روحوضی و معرکهگیری تنزل دادند. فرهنگ مردم ایران را تخریب کردند. این کار دولت است که چشمش به گیشه و فروش نباشد و از سینمای واقعی حمایت کند.
اما بهرغم وجود همه این شرایط شما تصمیم گرفتید فیلمتان را در ژانری که دوست دارید بسازید.
من ترجیح دادم در دام جریان سینمای جعلی نیفتم. همین سینمایی که مردم برای آن صف میبندند ولی فردای همان روز خجالت میکشند بگویند به تماشای فیلمهای جعلی کمدی به سینما رفتهاند. بروید مصاحبه کنید خواهید دید تماشای فیلمهای کمدی در سینماها جزو افتخارات یا خاطرات خوبشان نیست، وقتی گذراندهاند، تفریحی در اندازه رفتن به فستفود و خوردن غذا اما همانها به دیدن فیلمهایی چون «باشو غریبه کوچک»، «سگکشی»، «اجارهنشینها»، «درباره الی» و... در سینما افتخار میکنند.
البته به این نکته هم باید اشاره کرد که به هر حال مردم نیاز به شادی دارند آنهم در شرایط فعلی که با انواع و اقسام مشکلات دست و پنجه نرم میکنند.
به نظرم مردم بیشتر به واقعیت نیاز دارند؛ واقعیت را از زندگی مردم میدزدند و تصویر جعلی آدمهای خوشبخت و کمدان فیلمهای کمدی را جایگزین میکنند. مگر مردم وقتی در جمع خانوادگی مینشینند همدیگر را غلغلک میدهند و همیشه جوک میگویند؟! مردم با هم لحظاتی را میگذرانند که از باهم بودن لذت ببرند. در باهم بودن آنها هم خوشی هست و هم گرفتاری. تصویر آن مردمانی که در حضیض بدبختی همچنان شاد و راضی هستند، تصویر واقعی مردم نیست. مردم دوست دارند تصویر زندگیشان در رسانه منعکس شود. امروز رسانهها بازتابدهنده زندگی مردم این دوره و زمانه نیستند. سینما باید آینه جامعه باشد اما متاسفانه در حال حاضر فیلمها اینگونه نیستند. این اتفاق قبل از انقلاب هم با فیلمفارسیها افتاده بود اما در کنار آن سینمای سرخوش کاباره و رقص و لوطیبازی، جریان روشنفکری با چند کارگردان شناختهشده و فیلمهایشان توانست سند واقعیتری از آن دوران باشند؛ جریانی که امروز سرکوب و منهدم شده است. فیلمسازان مستقل تبدیل به سفارشیساز شدهاند و موانع بسیار برای فیلمسازی جوانان ایجاد شده است. همه میدانند که مردم گرفتارند، سخت زندگی میکنند، هزینههای زندگی معمولی کمرشکن شده است. آنوقت از فیلمسازان انتظار دارند نقش مطرب و دلقک را بازی کنند تا توجه مردم از واقعیتهای زندگی فاصله بگیرد. این فیلمهای کمدی که این چندساله روی پرده سینماهاست بیشتر توهمات و فانتزیهای بیمارگونه مبتذل است. آکنده از نوعی رکیکگویی است. از نشانگان بحران و جنونی است که جامعه را دربرگرفته است. به نظرم سینمای کمدی در قیاس تعداد تولیدشده و تعداد پرفروشها شکستخوردهترین گونه سینمایی در کشور ماست که حتی همین هم در انحصار چند نام بهخصوص است. سینمادارها و پخشکنندهها روشهای بسیاری بلدند که یک فیلم بد را پرفروش کنند و فیلمی را که دوست ندارند نابود کنند. شما نگاه کنید، ببینید از روز اول اکران تا الان فیلم «روز ششم» هیچ روزی بیشتر از 40 سانس در سراسر کشور نداشته. در شهرستانها به درستی اکران نشده است. مثلا در تبریز فقط یک سانس در یک سینما دارد.
تبلیغات شهری هم که اصلا ندارید!
بله. در همین تعداد معدودی سانس که اکران میشود سانسهایش را میدزدند و به فیلمهای دیگر میدهند. من از هیچ کسی کمک نمیخواهم و اصلا هم اهل توهم نیستم اما میخواهم بگویم در فضای مسمومی کار میکنیم که فرصت دیدهشدن از بسیاری فیلمها دریغ میشود. من دوست دارم مردم فیلمم را در سالنهای سینما ببینند. با صدای خوب و با کیفیت بهتر تصویر ببینند. تا امروز درصد بسیار بالایی از آنهایی که فیلم را دیدهاند از سالن راضی بیرون رفتهاند و همین برایم کافی است اما باور کنید همین مقدار محدود مخاطب را هم میپرانند و سانسهای «روز ششم» را با سانسهای فیلمهای دیگر عوض میکنند. سانس دزدی میکنند. میدانم تعدادی مخاطب بلیت تهیه کرده و به سالنهای سینما مراجعه کردند اما پولشان را به آنها پس دادند که برنامه نمایش سینما عوض شده است!
چه اتفاقی میافتد که سانس دزدی میشود؟
چون سانس فیلم را به فیلم دیگری داده بودند و نگذاشتند آن روز و آن ساعت «روز ششم» اکران شود. اگر چند سال بعد پژوهشگری بخواهد آمار فروش فیلمهای اکرانشده در این سالها را بررسی کند قطعا به تصویر واقعی و درستی نمیتواند برسد.
چطور؟ بیشتر توضیح میدهید؟
چون به راحتی فروش فیلمها را دستکاری میکنند. این آمار فروش فیلمها که شما در رسانهها میبینید واقعی نیست. بلیت رایگان توزیع میکنند، در مقیاس چندصد میلیون بلیت میخرند تا به دروغ میزان استقبال مردم را بیشتر نشان دهند. چند روز متوالی به سامانه سمفا مراجعه کردم و دیدم راس ساعت 12 نیمهشب که فروش روز بعد شروع میشود برای یک فیلم به خصوص عدد 16500 تعداد بلیت فروختهشده ثبت میشود! آخر مگر میشود فقط ظرف چند دقیقه بعد از 12 شب مردم برای فیلمی این تعداد بلیت بخرند؟ حتی اینقدر هوش به خرج نمیدهند که عدد را به تدریج و در طول روز اعمال کنند. من به هیچ عنوان دنبال برابری نیستم اما دنبال عدالت هستم و باور کنید عدالت در سینمای ایران رعایت نمیشود؛ ما از راهآهن تا تجریش دو سینما و دو سانس بیشتر نداریم. آخر این چه تقسیمبندی است؟ حتی یک سینما برای فیلم ما سردر نزده است. من نمیگویم قرار بود «روز ششم» میلیاردها تومان بفروشد اما انصاف داشته باشید که مردم از کجا باید بدانند که فیلم «روز ششم» در سینماها روی پرده اکران است که به تماشای آن بنشینند؟ خون دل خوردم تا این فیلم را بسازم اما درباره این فیلم عدالت اجرا نشد. راجع به اکرانهای مردمی که اصلا حرف نزنیم بهتر است و به نظرم پدیدهای مخرب است؛ برای بلیت خریدن نه برای فیلم تماشا کردن. خلاصه کنم؛ در سینمای ایران وضع به گونهای است که هر فیلمی را که بخواهند میگذارند دیده شود و هر فیلمی را که نخواهند به شکلی زیرکانه حذفش میکنند. ما در دورانی زندگی میکنیم که یک مدل سینمای شبهدولتی و یک مدل سینمای جعلی شبهخصوصی راه تنفس بقیه فیلمها را بسته است.
برگردیم به فیلم «روز ششم»؛ وقتی رد کارهای شما را در تلویزیون میگیریم، ژانر پلیسی، جنایی در تلهفیلمها و سریالها هم دیده میشود. انگار به اینگونه سینمایی علاقه دارید. حالا سوالی که این وسط به وجود میآید این است: با توجه به اینکه نویسنده هم هستید و طبیعتا اهل مطالعه آثار ادبی و داستانی، آیا «روز ششم» را از فیلم یا رمانی اقتباس کردید یا الهام گرفتید؟
بله، من به ادبیات پلیسی علاقهمندم و آن دنبال میکنم اما خیر، «روز ششم» وامدار هیچ فیلم یا رمانی نیست. من برای ساخت «روز ششم» کار عجیبی نکردهام. صرفا به قواعد ژانر پایبند ماندم تا فیلمی ایرانی طبق قواعد ژانر بسازم. دلم نمیخواست «روز ششم» شبیه دیگر فیلمهای سینما باشد اما بسیار علاقهمندم فیلمهایی مثل «روز ششم» در سینمای ایران بیشتر ساخته شود. برای من مهم است فیلمی بسازم که در وهله اول خودم آن فیلم را دوست داشته باشم و از ساخت آن خجالت نکشم. این نکته را در تمام ساختههایم رعایت کردم. هیچکدام از سریالها و فیلمهایی که برای تلویزیون ساختم، سفارشی نبوده. هیچوقت هم کار مناسبتی نساختم. آسان کار نکردم؛ برای همه فیلمهایم جنگیدم؛ یا بیشتر کار کردم یا از حق و حقوقم گذشتم تا فیلمهای بهتری شوند. تمام کارهایم را دوست دارم چون با هر کدامشان بخشی از من کشته شده است. با درد و رنج هم کشته شده است. من با هر فیلمی بخشی از زندگیام را از دست دادهام و اصلا هم پشیمان نیستم؛ اما درباره فیلم «روز ششم» بحث فقط دوست داشتن نیست، بحث درست و غلط بودن است. بعضی فیلمها به لحاظ ژانری غلط هستند. در «روز ششم» ما به ژانر نوآر و سابژانر سرقت پایبند بودیم و قواعد آن را رعایت کردیم.
ایده اصلی فیلم چطور به ذهن شما رسید؟
بعد تحقیق و پژوهش را شروع کردم. رفتم بازار طلای کریمخان و با چند طلافروش درباره الماس و طلا صحبت کردم. راجع به تجارت خردهطلا، الماسها، شکل نگهداری و روش جابهجایی محمولههای گرانقیمت اطلاعات به دست آوردم. خیلی ساده رفتم مغازههای طلافروشی گفتم میخواهم فیلم بسازم و نیازمند اطلاعات شما هستم. مردم برای هنر ارزش قایل هستند بهخصوص با نویسندهها خوب همکاری میکنند. یک نفر در گاوصندوقش را باز کرد و من برای اولینبار در زندگیام الماسهای 5 و10 قیراطی دیدم. درباره ویژگیهای الماس خوب توضیحات کاملی به من داد. خیلی چیزها را گوگل کردم مثلا وزن هر قطعه اسکناس و وزن هر سکه و... اطلاعاتی که شاید جزیی کوچک از فیلمنامه باشند اما برایم مهم است که هر چیز کوچکی در فیلمنامه درست باشد. بعد روی ویژگیها و پیشینه داستان زندگی کاراکترها خیلی کار کردم و در این مسیر هم قصه شکل گرفت و هم مسیر داستان کاملتر شد.
مسیر ساخت فیلم اول برای فیلمسازان اول به مراتب دشوارتر از دیگر فیلمسازان است. این مساله درباره شما که پشتوانه طولانی در تلویزیونی داشتید در سینما چطور بود؟ آیا فیلم از فقر بودجه رنج میبرد؟ و ممکن است این در ساختار فیلم تاثیر گذاشته باشد؟ نکتهای که بعضی منتقدان به آن اشاره داشتند.
در ایران اینگونه است که بعضی منتقدان درباره آنچه در فیلم نیست صحبت میکنند، نه آنچه روی پرده است. خودشان را جای فیلمنامهنویس و کارگردان فرض میکنند که اگر خودشان این فیلم را میساختند چگونه میساختند! باور من بر این است که تمام ارجاعات نقد باید معطوف به آن چیزی باشد که در فیلم هست نه فرضیات ذهنی که در درون فیلم نیستند. کمااینکه برای ما هم موقع ساخت فیلم اینطور است که تمام نکات فیلم را از فیلمنامه نوشتهشده بیرون میآوریم. واقعیت این است که اگر من فیلمنامه «روز ششم» را به شما بدهم، شما فکر میکنید فیلمنامه از روی فیلم پیاده شده است.
ما تمام و کمال سر صحنه واو به واو فیلمنامه را بدون هیچ تغییری اجرا کردیم. «روز ششم» فیلمی است که از ژانر پیروی میکند. تمام نکات مطرح شده در فیلم تابعی از قواعد ژانر هستند. اگر منظور آن منتقد که شما اشاره کردید این است که فیلمنامه سر صحنه به خاطر شرایط مالی و کاری تغییر کرده است باید بگویم به هیچ عنوان این اتفاق نیفتاده است. از نظر من فیلمنامه کتاب مقدس و مانیفست عوامل پشت صحنه و بازیگران جلوی دوربین است. همه آمدهاند و قرارداد بستهاند که همان فیلمنامه را بسازند. این فیلمنامه بوده که این تعدادی آدم را دور هم جمع کرده است و نباید به هیچ دلیلی تغییری بکند. معمولا در کار کارگردانان فیلم اولی زیاد دخالت میکنند و از همه طرف به کارگردان فشار وارد میکنند. به خواست فیلمبردار و مدیرتولید و تهیهکننده لوکیشنها و روز و شبهای فیلمنامه عوض میشود یا به خواست بازیگران دیالوگها تغییر داده میشود تا متناسب با توانایی اجرای آنان شود. معمولا هم تغییرات سرصحنه ویرانگر و مخرب هستند مگر اینکه فیلمنامه اشکالات بنیادین داشته باشد که باز هم سرصحنه و هنگام فیلمبرداری اعمال تغییرات ریسک بزرگی است و در بهترین حالت به نتایج متوسط حداقلی منجر میشود که نزدیک کلیشهها ایستاده است. در فیلم «روز ششم» به هیچ عنوان اینگونه نبود. ما همان فیلمی را ساختیم که فیلمنامهاش به شکل کامل دراختیار کل گروه بود. مشکلات زیادی داشتیم اما همدلی گروه اجازه نداد این مشکلات وارد جهان فیلم شوند و «روز ششم» همانی شد که باید میشد.
مردم بیشتر به واقعیت نیاز دارند؛ واقعیت را از زندگی مردم میدزدند و تصویر جعلی آدمهای خوشبخت و کمدان فیلمهای کمدی را جایگزین میکنند. مگر مردم وقتی در جمع خانوادگی مینشینند همدیگر را غلغلک میدهند و همیشه جوک میگویند؟!
همه میدانند که مردم گرفتارند، سخت زندگی میکنند، هزینههای زندگی معمولی کمرشکن شده است. آنوقت از فیلمسازان انتظار دارند نقش مطرب و دلقک را بازی کنند تا توجه مردم از واقعیتهای زندگی فاصله بگیرد. این فیلمهای کمدی که این چند ساله روی پرده سینماهاست بیشتر توهمات و فانتزیهای بیمارگونه مبتذل است.
در فضای مسمومی کار میکنیم که فرصت دیده شدن از بسیاری فیلمها دریغ میشود. من دوست دارم مردم فیلمم را در سالنهای سینما ببینند. با صدای خوب و با کیفیت بهتر تصویر ببینند. تا امروز درصد بسیار بالایی از آنهایی که فیلم را دیدهاند از سالن راضی بیرون رفتهاند و همین برایم کافی است اما باور کنید همین مقدار محدود مخاطب را هم میپرانند و سانسهای «روز ششم» را با سانسهای فیلمهای دیگر عوض میکنند.
چند روز متوالی به سامانه سمفا مراجعه کردم و دیدم راس ساعت 12 نیمهشب که فروش روز بعد شروع میشود برای یک فیلم بهخصوص عدد 16500 تعداد بلیت فروخته شده ثبت میشود! آخر مگر میشود فقط ظرف چند دقیقه بعد از 12 شب مردم برای فیلمی این تعداد بلیت بخرند؟ حتی اینقدر هوش به خرج نمیدهند که عدد را به تدریج و در طول روز اعمال کنند.
معتقدم در 20 سال گذشته به مرور ژانرها را سر بریدند؛ یک کشتار جمعی اعلام نشده در سینما صورت گرفت. ذوقها و سلایق مختلف را از بین بردند تا صحنه بیرقیبی برای سینمای کمدی درست کنند. مدیران فرهنگی وقت با کمک تهیهکنندهها و سینمادارها شدند قاتلان فرهنگ جامعه ایرانی. با ادعای جذب مخاطب که چراغ سینماها خاموش نشود، سینما را از هر نوع اندیشه حداقلی تهی کردند.
اعتماد