روایت تلخ فقر و تجاوز به کودکان در حاشیه تهران
ساعت 24-روزنامه ایران در گزارشی از زمینههای اقتصادی ناهنجاریهای اجتماعی در مناطق حاشیه پایتخت، نوشت: گندمهای طلایی در کنار جادهای فرعی که سطح پر دست انداز آن چیزی میان آسفالت و خاکی است، تکان تکان میخورند و بالای آنها ابری تشکیل شده است.همه چیز در آن سوی گندمزار کوچک در هالهای از غبار به چشم میآید.
اینجــــا، فقر و اوضــــاع نابسامان اقتصادی، کارهای سخت انجام دادن و تجربه خشونتهای جنسی و جسمی خاطرهای مشترک میان بچههایی است که بعضی افغان هستند، بعضی ایرانی و بعضیها نیز یکی از والدینشان ایرانی و دیگری افغان است. مدیرعامل سازمان خدمات اجتماعی شهرداری تهران به تازگی با اعلام نتایج یک پژوهش درباره 400 کودک کار گفته است:«ثابت میکنیم که به 90 درصد کودکان کار تجاوز میشود.»
** تجاوز میان زبالهها
بالاتر از این منطقه، شهرکی از توابع جنوب تهران، در کنار کورههای آجرپزی بیغولههایی ساخته شده و چند خانوار آنجا کنار هم زندگی میکنند. دختربچههای لاغراندام با پیراهنهایی بلند در میان خاکها روزگار میگذرانند و به صاحب کوره «ارباب» میگویند. هوای عصر پاییز در این بیابان سرد است و آتشی روشن کردهاند. خاطره، دخترک 7 ساله آجرهای کوچکی برمی دارد، روی منبع آتش پرت میکند تا آن را خاموش کند، با مهارت دست هایش را برای نشان دادن نحوه کارش تکان میدهد و میگوید:«ما هم آجر میزدیم. آجرها را برمی داشتیم اینجوری اینجوری، خانه به خانه کنار هم میچیدیم. سخت بود. سنگین بودند.» رکود ساختمانی دامن کودکان کار در کورههای آجرپزی را نیز گرفته است و کسب و کار دیگری در این جغرافیای بیابانی رونق گرفته است. یکی از اعضای جمعیت امام علی میگوید:«قبلاً بچهها در کورهها یا واحدهای صنعتی کار میکردند، اما مثل تمام بخشهای اقتصاد، این کار هم به رکود خورد. الان بچهها زبالهگردی میکنند و پول در میآورند.» حالا کورهها به گاراژی از ضایعات که حکم پول را برای کودکی بچهها دارد، تبدیل شدهاند. بچهها زبالهها را به کورههای متروک میآورند، آنها را دپو و تفکیک میکنند و به پیمان کارهای بازیافت شهرداری میفروشند.
الهام فخاری، عضو شورای شهر تهران چند وقت پیش گفته بود:«سوءاستفاده جنسی بزرگترین آسیب برای بچههای زبالهگرد است.»
اینجا، یکی از محلههای حاشیه است که از دردِ فقر، همه نوع آسیبی در آن جریان دارد. هر بار که خبری از قتل، تجاوز، کودک آزاری و... منتشر میشود، موجی از درد را همراه خود میکشاند، چند وقت بعد فراموش میشود تا کار به حادثه بعدی برسد. اما در سکونتگاههای فقیرنشین درد روایت هر روزه آن هاست. بچههایی که در میان خانوادههایی معتاد، کار میکنند و گاه نیز در کودکی بعد از تجربههای تجاوز کارشان به اعتیاد جنسی و تنفروشی میرسد.
** کار میان اسید و سوزن صنعتی
رعنا، دختر 19 سالهای است که از نخستین سالهای نوجوانی خود کار کرده است. نه دستفروشی، نه گلفروشی و نه پاک کردن شیشههای ماشینها سر چهارراه، او روزهای 11 تا 15 سالگیاش را در کارگاه قطعهسازی خودرو گذرانده است. حالا سیمای او نه دختر جوان 19 ساله، که زنی استخوان ترکانده با نگاهی رنج دیده است. او در این شهرک زندگی کرده، روستایی که تا چند وقت پیش حاشیه بوده و حالا بدون هیچ زیرساخت و تأسیساتی، به شهر تبدیل شده است. رعنا با حواسپرتی از روی زمان و سالها میگذرد و کارش را چنین روایت میکند:«در یک کارخانه خیلی بزرگ کار میکردم. سوله 700 متری بود. طاقچه و باکس ماشین میزدیم. برای همه جور ماشینهایی هم بود، پرشیا، 206 و... خیلی سخت بود و خطر داشت. یکبار داشتم طاقچهها را منگنه میزدم، دو تا انگشتم سوزن خورد و چسبید بههم.
دو ساعت فقط گریه میکردم. نمیدانستم باید چه کار کنم. دست یکی از همکارهایمان هم قطع شد. از آنجا بیرونم کردند، پولم را درست ندادند.» او بعد از آن سرِ کاری رفته که اسمش را «آبکاری» میگذارد:«این چیزهای فلزی را که از آن لیوان و ظرف آویزان میکنند، آبکاری میکردیم.
در اسید میگذاشتیم که زنگ زدگیاش برود. خیلی وقتها اسید میپاشید و صورتم را میسوزاند. خیلی سخت بود. شبها هم که خانه میرفتم، نمیتوانستم بخوابم.آدم است دیگر، میترسد.» ترس او نه از زندگی فقیرانه در محله موادفروشها، بلکه از پدرش بوده است. پدری معتاد که به دخترهایش دست درازی و تعرض میکرد.
** تن فروشی در 10 سالگی، برای 5 هزار تومان
رعنا حالا در خانه علم جمعیت امام علی زندگی میکند و کارهای ساختمان را انجام میدهد، او میگوید:«الان خواهرم مشکلی دارد که نمیتوانم بگذارم خانه بماند، بزرگترین خواستهام این است که او را پیش خودم بیاورم.» دو تا از خواهرهایش در بهزیستی زندگی میکنند اما خواهر 13 ساله دیگرش را از بهزیستی بیرون کردهاند. او ابا دارد از مشکل خواهرش بگوید، اما روایت مددکاران از فاطمه که در 8 سالگی تجربه تجاوز صاحبِ کارگاهی چوببری را از سر گذرانده، روشن است.
مسعود، یکی از مددکاران این خانواده چنین روایت میکند:«پدر خانواده حتی قرص تقویتی میخورد که شبها به بچههایش تعرض کند. بچهها از او میترسیدند و به آدمهای دیگر راحت اعتماد کردند. فاطمه در 8 سالگی برای مدتی هر روز به بهانه بستنی و... به کارگاه چوب بری کشیده میشد و آنجا مورد تجاوز قرار میگرفت. کار به جایی رسید که او به این وضعیت عادت کرد. 10 سالش بیشتر نبود اما حتی بلال فروش و کلهپز محل نیز به او دست درازی کرده بودند و با دریافتهای 2 هزار تومانی و 5 هزار تومانی، این کار هر روزش شده بود.» مسعود درباره وضعیتی که به آن اعتیاد جنسی میگویند، ادامه میدهد:«کار به جایی رسید که خودش آمد پیش ما و گفت از این وضعیت خسته شدم، از خودم بدم میآید. او را بهزیستی بردیم، اما آنجا هم به خاطر مشکلات روان شناختی زیادی که برایش پیش آمده بود، اذیت میکرد و بعد از دو ماه خودشان او را به خانه برگرداندند. یکی از وقتهایی که پدرشان میخواست بچهها را اذیت کند، دخترها با آجر به سر او زدند. ما با پلیس تماس گرفتیم، گفتند ساعت 12 شب حکم ورود به منزل نداریم و مجبور شدیم با کمپهای ترک اعتیاد تماس بگیریم.» بعد از آن، دو ماه طول میکشد تا مددکارها بتوانند به کمک وکیل، با جرم پرداخت نکردن نفقه و کودک آزاری که خود پدر به آن اعتراف کرده بود، حدود دو سال مرد معتاد را به زندان بیندازند. مددکار این خانواده میگوید: «حالا نیز دوران حبسش تمام و آزاد شده است. اما در این مدت، مادر خانواده هم دیگر از همه چیز عبور کرد و آنقدر وضعیت شان با فقر همراه بود که خانه را به پاتوقی برای کارهای خودش تبدیل کرد.»
چهره فاطمه با وجود قامت کوتاهش، شباهتی به دخترکان نوجوان ندارد، کم حرف است و در نگاهش تشویش زنان رنج کشیده و میانسال میگذرد. زندگی در محله ای فقیرنشین، تنها کودکی و نوجوانی را از او دریغ نکرده است؛ درد روایت هر روز بچههایی است که روزها و شب هایشان را با فاصله نیم ساعتی از پایتخت در محلههای فراموش شده میگذرانند و در هیاهوهای رسانهای نیز جایی ندارند.
زندگی در اوضاع بد اقتصادی کار را به جایی رسانده است که معضلات اجتماعی به روندعادی زندگی بچهها تبدیل شده است. پسربچهای 7 ساله میگوید:«اینجا پسر بزرگها با ما کاری میکنند که ما همان کارها را با دخترهای کوچکتر میکنیم.»
*منبع: روزنامه ایران
ساعت 24 از انتشار نظرات حاوی توهین و افترا و نوشته شده با حروف لاتین (فینگیلیش) معذور است.