کد خبر
3381
طلاقهای هولناک دادگاه خانواده
r />
در هر ساعت سرنوشت 16 زوج به طلاق ميانجامد و در اين ميان خشونتهاي خانگي نقشي اساسي دارد. با يك حساب سرانگشتي در طول زماني كه شما اين گزارش را ميخوانيد چندين زوج از هم طلاق گرفتهاند. اين هولناك است يا خندهدار؟كافي است سري به يكي از دادگاههاي خانواده بزنيم و پاي درددل زنهايي كه در آستانه طلاق ايستادهاند بنشينيم تا ببينيم خشونت خانگي چه تعداد زن را به دادگاه كشانده است. خشونت خانگي سن و سال نميشناسد؛ از زن 60سالهيي كه از خانه رانده شده است تا زن جواني كه به خاطر تاخيري چنددقيقهيي در بازگشت به خانه بهسختي كتك خورده است. البته همه خشونتها اينچنين عريان و نمايان نيست؛ زنهايي هم هستند كه اجازه كار كردن، معاشرت با دوستان و حتي انتخاب نوع پوشش خود را ندارند، يا آنقدر فحش و ناسزا شنيدهاند كه يكي از آنها به شوخي اما با لحني تلخ ميگويد «گاهي شك ميكنم شايد اسم كوچكم فحشي است كه باب طعم دهان شوهرم است و مرا آنطور صدا ميكند». گفتوگو با اين زنها وقتي به همين سبب به دادگاه آمده باشند (چندان فرقي نميكند كه خواهان باشند يا خوانده، تفاوت در ميزان خستگي و تكيدگي است) كار سادهيي نيست. نبايد انتظار داشته باشيم آنها با لبخندي بر لب و چهرهيي گشاده حرف بزنند. آنها نگران، عصبي، خشمگين و حتي كتكخوردهاند. بريدهبريده حرف ميزنند و گوشبهزنگ نوبت دادگاهشان هستند.
ساعت هشت صبح، دادگاه خانواده واقع در جنوب شرق تهران
اينجا آدمها ساكتند مگر آنكه بخواهند پچپچ كنند يا بر سر كسي فرياد بزنند. حس ناامني همراه با بياعتمادي به غريبهها و در عين حال نياز به حرف زدن با هر كسي كه گوش شنوايي داشته باشد، تناقض حلناشدني اين زنهاست و شايد ريشه در تفاوت آغاز باشكوه و فرجام تلخ زندگي مشتركشان داشته باشد. در نگاه اول نميتوان با اين زنها وارد صحبت شد. اما در ادامه، قفل سكوت ميشكند. زني كه دقايقي قبل با بغض فرياد زده بود «ديگه به اينجام رسيده»، ميتواند با بغضي فرونشسته توضيح بدهد كه «چرا به اينجايش رسيده» و دست گچگرفتهاش را مدام تا حدود صورتش بالا بياورد و خطي محو اما معنادار در هوا رسم كند. از او ميپرسم «دستت چه شده؟» با خشمي گرهخورده در گوشه چشم به مردي اشاره ميكند و ميگويد «از پلهها پرتم كرد پايين». ميگويد هر روز زندگيام همين است. عصباني ميشود هر چيزي دم دستش باشد پرت ميكند و عربده ميكشد و كتك ميزند. بعد پشيمان ميشود و معذرتخواهي ميكند.به اين فكر ميكنم آيا مردي كه به خاطر 15دقيقه تاخير همسرش را از پلهها پرت ميكند پايين ممكن است پشيمان شود؟ اصلا در آن 15دقيقه كه زن دير به خانه رسيده بود مگر چه اتفاقي ممكن بود بيفتد؟زن ميانسالي كنارم مينشيند و چاي تعارفم ميكند. كلافه است و غر ميزند كه گفتهاند هشت صبح اينجا باشم و حالا ميگويند بيرون منتظر باش. ميپرسم براي چهكاري آمدهايد؟ از پاسخش حيرت ميكنم. ميگويد «14 ماه است كه شوهرم از خانه بيرونم كرده. بعد از 38 سال زندگي تازه يادش افتاده مرا نميخواهد. » يكي از حبههاي قند از دستش بر زمين ميافتد. سري تكان ميدهد و حرفش را از سر ميگيرد «با شش تا بچه و چند تا نوه؛ باورت ميشود؟ خجالت ميكشم سر پيري. هر روز آوارهام خانه يكي از بچهها. دخترهايم از روي شوهرهايشان خجالت ميكشند. بيچارهها بچهسالتر هم كه بودند از روي همكلاسيهايشان خجالت ميكشيدند از بس همه عالم از دعوا و جنجالها و آبروبريهاي شوهرم خبر داشتند. خصلتش همين است. بيآبرو است. رمز و راز زندگيمان را داد ميزند و به در و همسايه ميگويد. سر پيري خجالتزدهام ميكند. چهكار كنم؟ نميتوانم تحملش كنم. پير شدهام. مريضحالم. تحمل اين معركهگيريهاي آخر عمري را ندارم. آمده توي دادگاه ميگويد نميخواهمش. تمكين نميكند. به خدا از شرم سرم را نميتوانم بالا بياورم. » برگههاي كاغذ را مرتب ميكند و ميگويد «امروز قرار است اجرتالمثل تعيين شود. مهريهام كه چيزي نيست اميد بستهام به اين. اين را هم كارشناس گفته چون هر شش تا بچهات دخترند و چون 12 سال شاغل بودهيي نصف ميشود. يك عمر با اين مرد توي فلاكت زندگي كردم. از بس خسيس و بيعار است. هميشه خدا كه بيكار بود سر كار هم كه ميرفت يك قرون از پولش را به من و بچهها نميداد. همهاش را خرج خودش و رفيقهاش ميكرد. » ميگويد اما من كه عادت كرده بودم به اين زندگي؛ بخت و اقبال را كه نميشود عوض كرد. ميپرسم پس چطور به اينجا رسيد؟ چرا بيرونت كرد؟ كلافه از سوالهاي من ميگويد: «نميدانم. از زندان كه بيرون آمد، اخلاقش عوض شد. » مهلت نميدهد بپرسم چرا زندان بوده. ميگويد ميروم داخل سري بزنم شايد نوبتم رسيده باشد. سعي ميكنم سر صحبت را با ديگران باز كنم. مادرهايي كه آمدهاند تا همراه دخترشان باشند بيشتر از تعداد پدرهاست. زني كنارم مينشيند و زير لب فحش ميدهد. از دخترش ميگويد كه هيچ نقصي ندارد، خوشگل است و درسخوانده. به دامادش كه ميرسد باز ترش ميكند و فحش ميدهد. خانواده داماد، دخترش را به اين دليل كه به مادر شوهرش بياحترامي كرده كتك زدهاند. ميگويد از روز اول با دخترم مشكل داشتند. مادرشوهرش اختيار خانه و زندگي را از دخترم گرفته. خريد خانه را هم او بايد بكند. مهمان دعوت ميكند بايد با اجازه مادرشوهرش باشد. لباس ميخرد بايد با انتخاب او باشد. خسته ميشود آدم. اين دختر هم حالا بعد از پنج سال به آخر خط رسيده است. » اما اين مساله آنقدرها عموميت ندارد. زنهاي كمتري اينقدر با خانواده همسر مشكل دارند. در عوض تا بخواهي زنهايي را ميبيني كه گره زندگيشان را در يك جمله خلاصه ميكنند: «شوهرم شكاك است. » اينها اغلب زنهاي جواني هستند كه كمتر از پنج، شش سال از زندگي مشتركشان ميگذرد. عجيب آنجاست كه اغلب ازدواجهاي مدرنتري داشتهاند و قبل از ازدواج يكديگر را ميشناختهاند. به جز چند نفري كه دلايل طلاقشان كمي عجيب و غريب و غيرعادي است، مشكلات بقيه انگار كپي برابر اصل چنين مسائلي است: شوهرهايشان يا بددل و شكاكند و سوداي ساختن فرشته نجابت از همسران خود دارند يا بداخلاقند و به قول يكي از زنها سر دير رساندن ليوان آب هم كتك ميزنند يا همسرانشان را تامين مالي نميكنند. بعضي از آنها هنوز از شوهرانشان ميترسند و سنگيني نگاه آنها را بر خود احساس ميكنند. شايد حق دارند. در حافظه جمعي ما دادگاه جاي خوشايندي نيست. آنجا شربت و شيريني پخش نميكنند. دادگاه جاي آدمهايي است كه يا مرتكب جرمي شدهاند يا ظلمي بر آنها رفته است. بيشتر زنهايي كه ميبينم شبيه كساني نيستند كه مرتكب جرمي شده باشند. انگار همه آنها بخواهند با دستي سالم يا مجروح خطي فرضي در هوا رسم كنند و بگويند «به اينجايمان رسيده». روز به نيمه ميرسد و حياط دادگاه خلوت ميشود. به آدمهايي كه از در بزرگ آهني بيرون ميروند نگاه ميكنم. اينجا بيش از آنكه به صحنه عدالت و تظلمخواهي شبيه باشد، به نمايشگاه خشونت ميماند. خشونتي كه هرچه عريانتر؛ كليشهييتر و غير جذابتر.
در هر ساعت سرنوشت 16 زوج به طلاق ميانجامد و در اين ميان خشونتهاي خانگي نقشي اساسي دارد. با يك حساب سرانگشتي در طول زماني كه شما اين گزارش را ميخوانيد چندين زوج از هم طلاق گرفتهاند. اين هولناك است يا خندهدار؟كافي است سري به يكي از دادگاههاي خانواده بزنيم و پاي درددل زنهايي كه در آستانه طلاق ايستادهاند بنشينيم تا ببينيم خشونت خانگي چه تعداد زن را به دادگاه كشانده است. خشونت خانگي سن و سال نميشناسد؛ از زن 60سالهيي كه از خانه رانده شده است تا زن جواني كه به خاطر تاخيري چنددقيقهيي در بازگشت به خانه بهسختي كتك خورده است. البته همه خشونتها اينچنين عريان و نمايان نيست؛ زنهايي هم هستند كه اجازه كار كردن، معاشرت با دوستان و حتي انتخاب نوع پوشش خود را ندارند، يا آنقدر فحش و ناسزا شنيدهاند كه يكي از آنها به شوخي اما با لحني تلخ ميگويد «گاهي شك ميكنم شايد اسم كوچكم فحشي است كه باب طعم دهان شوهرم است و مرا آنطور صدا ميكند». گفتوگو با اين زنها وقتي به همين سبب به دادگاه آمده باشند (چندان فرقي نميكند كه خواهان باشند يا خوانده، تفاوت در ميزان خستگي و تكيدگي است) كار سادهيي نيست. نبايد انتظار داشته باشيم آنها با لبخندي بر لب و چهرهيي گشاده حرف بزنند. آنها نگران، عصبي، خشمگين و حتي كتكخوردهاند. بريدهبريده حرف ميزنند و گوشبهزنگ نوبت دادگاهشان هستند.
ساعت هشت صبح، دادگاه خانواده واقع در جنوب شرق تهران
اينجا آدمها ساكتند مگر آنكه بخواهند پچپچ كنند يا بر سر كسي فرياد بزنند. حس ناامني همراه با بياعتمادي به غريبهها و در عين حال نياز به حرف زدن با هر كسي كه گوش شنوايي داشته باشد، تناقض حلناشدني اين زنهاست و شايد ريشه در تفاوت آغاز باشكوه و فرجام تلخ زندگي مشتركشان داشته باشد. در نگاه اول نميتوان با اين زنها وارد صحبت شد. اما در ادامه، قفل سكوت ميشكند. زني كه دقايقي قبل با بغض فرياد زده بود «ديگه به اينجام رسيده»، ميتواند با بغضي فرونشسته توضيح بدهد كه «چرا به اينجايش رسيده» و دست گچگرفتهاش را مدام تا حدود صورتش بالا بياورد و خطي محو اما معنادار در هوا رسم كند. از او ميپرسم «دستت چه شده؟» با خشمي گرهخورده در گوشه چشم به مردي اشاره ميكند و ميگويد «از پلهها پرتم كرد پايين». ميگويد هر روز زندگيام همين است. عصباني ميشود هر چيزي دم دستش باشد پرت ميكند و عربده ميكشد و كتك ميزند. بعد پشيمان ميشود و معذرتخواهي ميكند.به اين فكر ميكنم آيا مردي كه به خاطر 15دقيقه تاخير همسرش را از پلهها پرت ميكند پايين ممكن است پشيمان شود؟ اصلا در آن 15دقيقه كه زن دير به خانه رسيده بود مگر چه اتفاقي ممكن بود بيفتد؟زن ميانسالي كنارم مينشيند و چاي تعارفم ميكند. كلافه است و غر ميزند كه گفتهاند هشت صبح اينجا باشم و حالا ميگويند بيرون منتظر باش. ميپرسم براي چهكاري آمدهايد؟ از پاسخش حيرت ميكنم. ميگويد «14 ماه است كه شوهرم از خانه بيرونم كرده. بعد از 38 سال زندگي تازه يادش افتاده مرا نميخواهد. » يكي از حبههاي قند از دستش بر زمين ميافتد. سري تكان ميدهد و حرفش را از سر ميگيرد «با شش تا بچه و چند تا نوه؛ باورت ميشود؟ خجالت ميكشم سر پيري. هر روز آوارهام خانه يكي از بچهها. دخترهايم از روي شوهرهايشان خجالت ميكشند. بيچارهها بچهسالتر هم كه بودند از روي همكلاسيهايشان خجالت ميكشيدند از بس همه عالم از دعوا و جنجالها و آبروبريهاي شوهرم خبر داشتند. خصلتش همين است. بيآبرو است. رمز و راز زندگيمان را داد ميزند و به در و همسايه ميگويد. سر پيري خجالتزدهام ميكند. چهكار كنم؟ نميتوانم تحملش كنم. پير شدهام. مريضحالم. تحمل اين معركهگيريهاي آخر عمري را ندارم. آمده توي دادگاه ميگويد نميخواهمش. تمكين نميكند. به خدا از شرم سرم را نميتوانم بالا بياورم. » برگههاي كاغذ را مرتب ميكند و ميگويد «امروز قرار است اجرتالمثل تعيين شود. مهريهام كه چيزي نيست اميد بستهام به اين. اين را هم كارشناس گفته چون هر شش تا بچهات دخترند و چون 12 سال شاغل بودهيي نصف ميشود. يك عمر با اين مرد توي فلاكت زندگي كردم. از بس خسيس و بيعار است. هميشه خدا كه بيكار بود سر كار هم كه ميرفت يك قرون از پولش را به من و بچهها نميداد. همهاش را خرج خودش و رفيقهاش ميكرد. » ميگويد اما من كه عادت كرده بودم به اين زندگي؛ بخت و اقبال را كه نميشود عوض كرد. ميپرسم پس چطور به اينجا رسيد؟ چرا بيرونت كرد؟ كلافه از سوالهاي من ميگويد: «نميدانم. از زندان كه بيرون آمد، اخلاقش عوض شد. » مهلت نميدهد بپرسم چرا زندان بوده. ميگويد ميروم داخل سري بزنم شايد نوبتم رسيده باشد. سعي ميكنم سر صحبت را با ديگران باز كنم. مادرهايي كه آمدهاند تا همراه دخترشان باشند بيشتر از تعداد پدرهاست. زني كنارم مينشيند و زير لب فحش ميدهد. از دخترش ميگويد كه هيچ نقصي ندارد، خوشگل است و درسخوانده. به دامادش كه ميرسد باز ترش ميكند و فحش ميدهد. خانواده داماد، دخترش را به اين دليل كه به مادر شوهرش بياحترامي كرده كتك زدهاند. ميگويد از روز اول با دخترم مشكل داشتند. مادرشوهرش اختيار خانه و زندگي را از دخترم گرفته. خريد خانه را هم او بايد بكند. مهمان دعوت ميكند بايد با اجازه مادرشوهرش باشد. لباس ميخرد بايد با انتخاب او باشد. خسته ميشود آدم. اين دختر هم حالا بعد از پنج سال به آخر خط رسيده است. » اما اين مساله آنقدرها عموميت ندارد. زنهاي كمتري اينقدر با خانواده همسر مشكل دارند. در عوض تا بخواهي زنهايي را ميبيني كه گره زندگيشان را در يك جمله خلاصه ميكنند: «شوهرم شكاك است. » اينها اغلب زنهاي جواني هستند كه كمتر از پنج، شش سال از زندگي مشتركشان ميگذرد. عجيب آنجاست كه اغلب ازدواجهاي مدرنتري داشتهاند و قبل از ازدواج يكديگر را ميشناختهاند. به جز چند نفري كه دلايل طلاقشان كمي عجيب و غريب و غيرعادي است، مشكلات بقيه انگار كپي برابر اصل چنين مسائلي است: شوهرهايشان يا بددل و شكاكند و سوداي ساختن فرشته نجابت از همسران خود دارند يا بداخلاقند و به قول يكي از زنها سر دير رساندن ليوان آب هم كتك ميزنند يا همسرانشان را تامين مالي نميكنند. بعضي از آنها هنوز از شوهرانشان ميترسند و سنگيني نگاه آنها را بر خود احساس ميكنند. شايد حق دارند. در حافظه جمعي ما دادگاه جاي خوشايندي نيست. آنجا شربت و شيريني پخش نميكنند. دادگاه جاي آدمهايي است كه يا مرتكب جرمي شدهاند يا ظلمي بر آنها رفته است. بيشتر زنهايي كه ميبينم شبيه كساني نيستند كه مرتكب جرمي شده باشند. انگار همه آنها بخواهند با دستي سالم يا مجروح خطي فرضي در هوا رسم كنند و بگويند «به اينجايمان رسيده». روز به نيمه ميرسد و حياط دادگاه خلوت ميشود. به آدمهايي كه از در بزرگ آهني بيرون ميروند نگاه ميكنم. اينجا بيش از آنكه به صحنه عدالت و تظلمخواهي شبيه باشد، به نمايشگاه خشونت ميماند. خشونتي كه هرچه عريانتر؛ كليشهييتر و غير جذابتر.
نظرات کاربران
تیتر داغ
-
تهران و چند استان فردا تعطیل شدند
۱۳ ساعت پیش -
ترامپ کانال پاناما را از چین پس می گیرد
۲۰ ساعت پیش -
ناکامی ایران و موفقیت ترکیه در مدیریت پسماند
۲۱ ساعت پیش -
پدوفیلیا و آسیبهای اجتماعی بر کودکان کار آنلاین
۲۳ ساعت پیش -
خودکشی تبعه سوئیسی در زندان سمنان
۱ روز پیش -
دادگاه چای دبش همچنان غیرعلنی است
۲ روز پیش -
لبنان بعد از 2 سال صاحب رییس جمهور شد
۲ روز پیش -
ظریف: پزشکیان کشور را از جنگ دور کرد
۳ روز پیش
تازهترین خبرها
-
تهران و چند استان فردا تعطیل شدند
۳ روز پیش -
مبلغ همسانسازی، پول ۷۰۰ گرم گوشت بود
۳ روز پیش -
تایید سوابق تحصیلی تا ۲۶ دی تمدید شد
۳ روز پیش -
دیدار پزشکیان با مردم روستای کلوخی زابل
۳ روز پیش -
پزشکیان: الکی وعده نمیدهم
۳ روز پیش -
بانکها رغبتی به پرداخت وام مسکن ندارند
۳ روز پیش -
سن استعمال دخانیات به ۹ سال رسیده است
۳ روز پیش -
سهم صفر ایران در کریدورهای گازی
۳ روز پیش -
ترامپ کانال پاناما را از چین پس می گیرد
۳ روز پیش -
نشنیدن صدای مردم یعنی راه غلط
۳ روز پیش -
هوای تهران آلوده است
۳ روز پیش -
زلزله صبحگاهی غرب کشور را لرزاند
۳ روز پیش -
مشاغل جدید تا سال ۲۰۳۰ کدامند؟
۳ روز پیش -
خودکشی تبعه سوئیسی در زندان سمنان
۳ روز پیش -
اخذ سپرده ریالی تخصیص ارز لغو شد
۳ روز پیش -
اجاره گوشی های گران
۳ روز پیش -
هوای تهران در وضعیت قرمز
۳ روز پیش -
گره مشکلات با FATF باز میشود
۳ روز پیش -
مشاغل جدید تا سال ۲۰۳۰ کدامند؟
۳ روز پیش -
صادرات نفت ایران ادامه دارد
۳ روز پیش -
دادگاه چای دبش همچنان غیرعلنی است
۳ روز پیش -
ادامه آلودگی هوای تهران تا دوشنبه آینده
۳ روز پیش -
نشانه هایی از بازگشت یحیی به پرسپولیس
۳ روز پیش -
«وفاق» در گرو حل مسئله «ایران» ممکن است
۳ روز پیش -
بررسی راهکارهای حمایت از واحدهای تولیدی
۳ روز پیش -
لبنان بعد از 2 سال صاحب رییس جمهور شد
۳ روز پیش -
«بیماری نوبل» چیست
۳ روز پیش -
دولت گرفتار مصلحت اندیشی شده است؛
۳ روز پیش -
قیمت اسکناس یک دلاری : 71 هزارتومان
۳ روز پیش -
کاری نکنید که دین مغبوض بندگان قرار گیرد
۳ روز پیش -
افزایش نسبی مراجعات به بازار مسکن
۳ روز پیش -
قطع سامانه امضای اسناد راس ساعت ۱۴!
۳ روز پیش -
معافیت ۱۰۰ درصدی مالیاتی حقوق بگیران
۳ روز پیش -
تورم دومین اقتصاد جهان نزول کرد
۳ روز پیش -
با این مزدها کسی کارگری نمی کند
۳ روز پیش -
نقد طهماسب مظاهری بر سیاست ارزی فرزین
۳ روز پیش -
کشف مقبره پزشک فرعون/ عکس
۳ روز پیش -
کریم باقری سرمربی پرسپولیس ماند!
۳ روز پیش -
قیمت جدید طلای ۱۸ عیار در ۲۰ دی ۱۴۰۳
۳ روز پیش -
گسترش آتشسوزی در کالیفرنیا
۳ روز پیش -
پرسش از پزشکیان درباره رانت «مکران»
۳ روز پیش
ساعت 24 از انتشار نظرات حاوی توهین و افترا و نوشته شده با حروف لاتین (فینگیلیش) معذور است.