کد خبر
406
میرزا رضا کرمانی اعدام شد
در روز ۲۱ مرداد ۱۲۷۵ میرزا رضا کرمانی عامل ترور ناصرالدین شاه قاجار به دار آویخته شد. میرزا رضا کرمانی در سال ۱۲۲۶ در کرمان متولد شد. پدرش ملاحسین عقدایی یزدی از بزرگان عقدا توابع اردکان یزد بود اما چون میرزا رضا در کرمان متولد شد و تربیتش نیز در همان شهر بود لذا به نام کرمانی مشهور است.
میرزا رضا تا دوران جوانی ساکن کرمان بود و آب و ملک مختصری به نام «نشورو» داشت. محمد اسماعیلخان وکیلالملک حاکم کرمان، ملک او را که قبلاً در اجاره پدر میرزا رضا بود از او گرفته و به ملا ابوجعفر نامی داد. این اولین آزاری بود که میرزا رضا از حکام دید. سپس به یزد مسافرت کرد و در جرگه طلاب مشغول تحصیل شد و از آنجا بود که به تهران آمد. در تهران شغلهای دستفروشی، سمساری و دلالی شال و خز را پیشه کرد و به قول عبدالله مستوفی «همیشه با بقچهای از شال و برگ و خردهریز دیگر به مجلس اعیان وارد میشده و به رسم دوره که از این کاسبکاران دورهگرد زیاد بودند مشغول کسب خود بوده است. ورود به مجالس اعیان، البته آداب خاص و بردباری لازم داشت که یک نفر ولایتی باید خیلی چشم و گوش خود را باز کند و متوجه حرفهای اهل مجلس باشد تا بتواند از کسب خود بهره ببرد و الا کارش نمیگرفت. این شخص با بقچه کالای خود که بهترین جواز ورود او به مجلس بود، حاضر میشد.»
در تهران او که پشتکار خاصی داشت کم کم توانست برای خود اعتباری کسب کند و برای داد و ستد به خانه بزرگان راه پیدا کند، اینچنین بود که پس از مدتی دلالی، وارد دستگاه حاج محمدحسن امینالضرب معروف به حاج امینالضرب شد. رفت و آمد میرزا رضا به خانه رجال و بزرگان باعث شد تا او آگاهی بیشتری نسبت به اوضاع و احوال کشور بدست آورد. از جمله کسانی که میرزا رضا با آنها داد و ستد داشت، کامران میرزا نایبالسلطنه بود. اما یکبار کامران میرزا در قبال خرید دو شال از پرداخت وجه آنها طفره رفت و چون میرزا رضا شالها را از فردی بنام حاج ملاحسین ناظمالتجار برای فروش گرفته بود با مشکلات زیادی مواجه شد. همین مساله باعث شد تا میرزا رضا به دیوان خانه کامران میرزا مراجعه کند و در حضور دیگران بدون هیچ ترسی از وی درخواست کرد تا طلبش را پرداخت کند. کامران میرزا که فردی مستبد بود و گستاخی میرزا رضا او را ناراحت کرده بود دستور داد تا وجه را تهیه کرده و در قبال پرداخت هر اسکناس به میرزا رضا یک سیلی نیز به او زده شود.
پس از آنکه در سال ۱۳۰۷ قمری سیدجمالالدین اسدآبادی بنا به تقاضای ناصرالدین شاه به تهران آمد و به واسطه آشنایی با پسر حاج امینالضرب در منزل او ساکن شد، دوران تازهای در زندگی میرزا رضا کرمانی آغاز شد. میرزا رضا در مدت اقامت سیدجمالالدین خدمتکار شخصی او بود و به واسطه همین رابطه نزدیک بشدت تحت تأثیر افکار و عقاید سیدجمال قرار گرفت. سیدجمالالدین اسدآبادی با توجه به موقعیتی که داشت در مجالس به سخنرانی میپرداخت و از دولت و دربار قاجار انتقاد میکرد که با توجه به شرایط خاص سیاسی و اقتصادی حاکم بر کشور این سخنان از حمایت گروههای مختلفی برخوردار میشد.
با توجه به شرایط آشفته آن روز ایران، سخنان سیدجمالالدین باعث ایجاد مشکلات بیشتری برای شاه و دربار میشد. به همین علت از او خواسته شد تا ایران را ترک کند اما او بهجای ترک ایران به حرم حضرت عبدالعظیم شهر ری رفت و بست نشست و همچنان به ترویج افکار و عقاید خود مشغول بود که سرانجام مأمورین حکومتی او را به زور از حرم بیرون کشیده با وضعیت نامناسبی او را از ایران اخراج کردند. اخراج سیدجمالالدین و رفتار نامناسب مأمورین حکومتی با وی تأثیر بسیار بدی بر میرزا رضا داشت و او به علت مخالفت آشکار با این مساله توسط مأمورین حکومتی دستگیر و چندی زندانی شد. از این دوران بود که میرزا رضا که سخت شیفته افکار و عقاید سیدجمالالدین شده بود با گروهها و محافل مخفی سیاسی ارتباط پیدا کرد و به تبلیغ اندیشههای سیدجمالالدین و توزیع روزنامه قانون (که ورودش از سوی دربار ایران ممنوع بود) پرداخت.
در جریان مخالفتها با امتیاز خرید و فروش انحصاری توتون و تنباکو در ایران که از سوی ناصرالدین شاه به فردی انگلیسی به نام تالبوت واگذار شده بود، میرزا رضا که به واسطه شغلش با خانه بسیاری از بزرگان در ارتباط بود بسیاری از زنان رجال و بزرگان را به مقاومت علیه این امتیاز فراخواند و تلاش زیادی برای لغو آن داشت.
این اقدامات میرزا رضا از چشم کامران میرزا که در پی فرصتی برای گوشمالی او بود دور نماند و سعی کرد میرزا رضا را به عنوان یکی از محرکین علیه این امتیاز به شاه معرفی کند تا هم به ناصرالدین شاه خوش خدمتی کرده باشد و هم میرزا رضا را تنبیه کند. به همین منظور کامران میرزا با استفاده از عوامل و کارکنان خود سعی کرد تا میرزا رضا را به نوشتن نامهای اعتراض آمیز نسبت به اوضاع جاری کشور و امتیاز تالبوت تشویق کند.
خود میرزا رضا در این باره چنین میگوید: «... بعد از آنکه من به آنها اطلاع دادم که در میان تمام طبقات مردم حرف و همهمه است و بلوا و شورش خواهند کرد برای مسأله تنباکو، قبل از وقت علاج بکنید. به نایبالسلطنه هم گفتم تو دلسوز پادشاهی، تو پسر پادشاهی، تو وارث سلطنتی، کشتی به سنگ خواهد خورد، این سقف بر سر تو پایین خواهد آمد و دور نیست خطری به سلطنت چندین ساله ایران وارد شود، یک دفعه این امت اسلامیه از بین خواهد رفت، آن وقت [کامران میرزا] قسم خورد که من غرضی ندارم، مقصودم اصلاح است، تو یک کاغذ به این مضمون بنویس که: «وای مومنین! وای مسلمین! امتیاز تنباکو داده شده، معادن داده شده، قندسازی و کبریتسازی داده شد، شرابسازی داده شد، ما مسلمانها به دست اجنبی خواهیم افتاد، رفته رفته دین از میان خواهد رفت، حالا که شاه به فکر ما نیست خودتان غیرت کنید، همت کنید، اتفاق و اتحاد نمایید، در صدد مراجعه برآیید.» تقریباً مضمون کاغذ همین است. چنین کاغذی به من دستور داد و گفت مطالب را بنویس، ما به شاه نشان خواهیم داد و میگوییم در مسجد شاه افتاده بود پیدا کردیم، تا درصدد اصلاح برآیم و نایبالسلطنه قسم خورد که از نوشتن این کاغذ برای تو خطر[ی] نخواهد بود، بلکه فرض دولت است که در حق تو مواجب برقرار کند، التفات کند، آن وقت از حضور نایبالسلطنه که رفتم به خانه وکیلالدوله، آنجا نیز نوشته را به قهر و جبر و تهدید نوشتم. وقتی نوشته را از من گرفتند مثل این بود که دنیا را خدا به ایشان داده است. قلمدان را جمع کردند، اسباب داغ و شکنجه به میان آوردند، سه پایه سربازی حاضر کردند که مرا لخت کنند و به سه پایه ببندند که نام رفقایت را بگو؟ مجلسشان کجاست و..»
با این ترفند کامران میرزا توانست اسباب دستگیری میرزا رضا و تنی چند از فعالان را فراهم سازد، وی برای آنکه شایع کند این افراد بابی هستند ابتدا دو تن را که به بابیگری معروف بودند را در سال ۱۳۰۸ قمری دستگیر کرد. میرزا مدتی در تهران زندانی بود و از دشنام و ناسزا علیه شاه و درباریان خودداری نمیکرد، این مساله باعث شد تا او دوران بسیار سختی را در زندان بگذارند. در جمادیالاخر ۱۳۱۰ قمری زندانیان به تهران منتقل شده و اکثرشان آزاد شدند اما میرزا همچنان ۱۴ ماه دیگر در زندان انبار تهران بود تا آنکه با وساطت امینالسلطان و امام جمعه از زندان آزاد شد. تلاش میرزارضا برای نزدیک شدن به صدراعظم (امینالسلطان) در جهت گرفتن مطالبات خود باعث شد تا کامران میرزا که رابطۀ خوبی با صدراعظم نداشت دوباره میرزا را زندانی کند که بار دیگر با وساطت امام جمعه آزاد شد و سرانجام در ربیعالثانی سال ۱۳۱۳ قمری از ایران تبعید شد.
میرزا تصمیم گرفت برای دیدار سیدجمالالدین که در استانبول ساکن بود، عازم آن شهر شود. وی در آنجا چندین ملاقات با سید داشت و در این ملاقاتها بود که هنگامی که میرزا از ظلم و ستمی که بر او رفته بود شکایت و حکایت فراوان میکرد سید نیز به او گفته بود که «... ایران آباد نمیشود مگر به قطع ریشه شجره خبیثۀ استبداد.»
پس از این ملاقاتها میرزا رضا کرمانی در ۲۶ رجب ۱۳۱۳ قمری از استانبول حرکت کرد و به عنوان خدمتکار شیخ ابوالقاسم برادر کوچک شیخ احمد روحی از راه طرابوزان به تفلیس بعد بادکوبه و از آنجا از طریق مشهدسر (بابلسر فعلی) وارد ایران شد و با تهیه تپانچه روسی در بارفروش (بابل فعلی) ۲ شوال همان سال وارد شهر ری شد. میرزا در شهر ری مخفیانه به دیدار شیخ نجمآبادی که روحانی مبارز، خوشنام و نیکوکاری بود رفت، این ایام هم مقارن با پنجاهمین سال سلطنت ناصرالدین شاه بود و شاه برای زیارت مرقد عبدالعظیم حسینی رفته بود. میرزا نیز با استفاده از این فرصت به بهانه تقدیم نامهای به شاه، به او نزدیک شده و از زیر عریضه با تپانچه به ناصرالدین شاه شلیک کرد.
خاقان پیشخدمت شاه میگوید: «وقت ظهر ناصرالدین شاه و صدراعظم وارد صحن حضرت عبدالعظیم شدند حاکم آنجا و خدام خواستند به قرق و بیرون کردن مردم بپردازند چنانکه در این موقع همیشه رسم بود. شاه نگذاشت و گفت هیچکس را منع از ورود نکنید امروز میخواهم مثل سایر مردم به زیارت رفته باشم. شاه قصد زیارت کرد. صدراعظم گفت خوب است قبل از زیارت بروید باغ ناهار بخورید، بعد زیارت بیایید، شاه گفت خیر چون وضو دارم اول میروم زیارت، ناهار یکساعت بعدازظهر هم باشد نقلی ندارد. شاه وارد بقعه شد طوافی کرده طرف پایین پا ایستاده قالیچه و جانماز خواست، صدراعظم برای آوردن قالیچه چند قدمی دور شد شاه عینک زده بطرف زنها نگاه میکرد، از طرف چپ شاه از میان دو نفر زن که ایستاده بودند شخصی دست از زیر عبا در آورده کاغذ بزرگی به عنوان عریضه بطرف شاه دراز کرد تقریبا یک شبر به شاه مانده صدای پیشتاب شش لوله از زیر کاغذ عریضه بلند شد، همین قدر شاه مجال کرد که گفت: «حاجی حسنعلیخان مرا بگیر» حاج حسینعلیخان و یکی دو نفر دیگر از پیشخدمتان که نزدیک بودیم شاه را گرفتیم پنج یا شش قدم با پای خود آمده بعد بیحس شد. شاه را بردیم در اطاق معروف به مقبره ولیعهدی که خیلی نزدیک به آنجا بود. آنجا هم پس از به زمین خوابانیدن شاه، شاه آه بلندی کشیده دیگر نفس نکشید...»
با اینکه پس از ترور، امینالسلطان و دربار تلاشهای زیادی میکنند که تهران را آرامش نگه دارند اما گزارش شده که پس از ترور شاه در تهران آشوب است. درباره انگیزه میرزا رضا کرمانی برای قتل ناصرالدین شاه مسائل مختلفی مطرح شده است؛ برخی قتل ناصرالدین شاه را به سیدجمالالدین اسدآبادی نسبت میدهند، برخی قتل شاه را توطئه دولت انگلیس و عثمانی میدانند و برخی معتقدند که صدراعظم وقت یعنی علیاصغرخان امینالسلطان در این قضیه نقش داشته است.
اما برخی دیگر مهمترین علت و انگیزه میرزا رضای کرمانی برای قتل ناصرالدین شاه را ظلم و ستمی میدانند که او در دوران زندگی خود با آن مواجه شد؛ در دوران کودکی پدرش بر اثر ظلم و تعدی حاکم ناصری کرمان مجبور به ترک شهر و دیار خود شد، در دوران جوانی کامران میرزا ابتدا برای پرداخت پولی که حق میرزا بود او را تحقیر و آزار کرد و سپس با سندسازی علیه او، سالها او را به زندان انداخت، در زندان نیز شرایط سخت و دشواری را پشت سر گذاشت... همه این مشکلات بعلاوه شرایط بسیار بد اقتصادی و اجتماعی جامعه باعث آن شد تا خانوادهاش از هم بپاشد و با کورانی از مشکلات و مصیبت زمانه روبرو گردد.
ظاهرا مظفرالدین شاه مایل به قتل میرزا رضا نبود. ناظمالاسلام کرمانی در کتاب تاریخ بیداری ایرانیان مینویسد: «مظفرالدین شاه خیال کشتن میرزا و قصاص او را نداست و کراراً گفته بود قصاص و کشتن میرزا رضا، تشفی قلب من نیست، من اگر بخواهم انتقام بکشم، باید تمامی اهل کرمان را از دم تیغ بگذرانم.» شاید هم تأخیر در اعدام میرزا رضا به واسطه تصادف با ماههای محرم و صفر بود و مظفرالدین شاه به رعایت اعتقادات مذهبی اعدام میرزا رضا را به بعد از سپری شدن این ماهها موکول کرد، ولی دلیل هرچه بود او بالاخره تصمیم خود را گرفت و به اعدام میرزا رضایت داد.
میرزا رضا را برای بر دار کردن به میدان مشق توپخانه بردند. گزارش لحظه به لحظه اعدام او نشان میدهد که تا آخر هم از کار خود پشیمان نشده بود و به این کار ایمان داشت. یک نقل قول شفاهی است که میگوید هنگامی که امیر تومان ارغون که مسئول اعدام میرزا رضا بود، او را برای دار زدن میبرد، گفت: «پدر سوخته شاه را کشتی، حالا میبینی که میبرند دارت بزنند.» میرزا رضا در جواب گفت: «پدر سوخته خودت هستی! اگر تو بمیری سگ و گربه هم به تشییع جنازهات نخواهند رفت، ولی میبینی که برای اعدام من این همه تشریفات برگزار کردهاند!» به نوشته کاساکوفسکی فرمانده بریگارد نظمیه تهران «در زمان اجرای حکم میرزا رضا او را با پیراهن و شلوار نازکی دست بسته بیرون آوردند، او میخواست خود را شجاع و خونسرد وانمود کند، ولی چون چشمش به دار افتاد ظاهراً روحیهاش سست شد. ولی باز هم آن اندازه قوت قلب داشت تا بگوید: مردم بدانید که من بابی نیستم و مسلمان خالص هستم و شروع کرد به ادای شهادتش، سپس گفت: این چوبه دار را به یادگار نگه دارید، من آخرین نفر نیستم. میرزا وصیت کرد روی سنگ قبرش بنویسند: محب آل محمد غلام هشت و چهار فدای مردم ایران رضای شاه شکار!»
وقتی میرزا رضا را دار زدند، سربازان به شدت طبل میزدند و طبلنوازی در تمام مدت اجرای مراسم اعدام ادامه داشت. جسد تمام روز چهارشنبه و تا پنجشنبه موقع تاریک شدن هوا همچنان آویخته بود. در ساعت ۹ شب جسد را از دار پایین آورده و به گورستان حسن آباد (که بعدها اداره آتش نشانی در محل آن ساخته شد) بردند و دفن کردند.
ظهیرالدوله در خاطرات خود مینویسد: «...از غرائب این بود که چشمهای میرزا رضا پوشیده بود حال آنکه کسی را که خفه میکنند لابد چشمهایش بیرون میآید. صورتش هم هیچ تغییر نکرده بود. رنگ خفگی نداشت یعنی سیاه نشده بود. فقط پاهایش کبود شده بود یا آنکه چرک و کثافت زمان حبس بود. ریش و موی سرش بلند شده بود. گاهی که موج هوا آهسته او را حرکت میداد، به طور غریبی، به آرامی رویش از طرفی به طرفی بر میگشت.»
ناظمالاسلام کرمانی در تاریخ بیداری ایرانیان آورده است: «در دوازدهم ربیعالثانی ۱۳۱۴ که چهل روز از اعدام میرزا رضا میگذشت، در نزدیکی خانه حاج شیخ هادی نجمآبادی در شهر ری، چهلم میرزا رضا را گرفتند. شیخ هادی نجمآبادی، آقا میرزا حسن کرمانی با آقا شیخ محمدعلی دزفولی و بعضی از نزدیکان شیخ هادی، چهلم میرزا رضا را گرفتند. سال میرزا رضا را نیز حاج شیخ هادی نجمآبادی گرفت. او از امینالدوله دعوت نمود و مجلسی گذاشت که حاضرین آن سه نفر بودند. شخص حاج شیخ هادی و امینالدوله و یکی از محارم شیخ هادی. طعام آن مجلس را خود حاج شیخ هادی مهیا نمود که طبخ حضوری کرده بود... حاضرین طلب رحمت و مغفرت نمودند، برای مرحوم میرزا رضا کرمانی...»
منابع:
شاه شکار، حسن مرسلوند، نشر جوانه
گلولهای برای شاه، حسین شیدا، فرهنگستان یادواره
میرزا رضا کرمانی و انگیزه ترور ناصرالدین شاه، رسول جعفریان، مرکز اسناد انقلاب اسلامی
تاریخ بیداری ایرانیان، ناظمالاسلام کرمانی، به اهتمام علی اکبر سعیدی سیرجانی
روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه، به اهتمام ایرج افشار، انتشارات امیرکبیر
ناصرالدین شاه فراز و فرود استبداد در ایران، احمد پناهی سمنانی
تاریخ ایرانی
در تهران او که پشتکار خاصی داشت کم کم توانست برای خود اعتباری کسب کند و برای داد و ستد به خانه بزرگان راه پیدا کند، اینچنین بود که پس از مدتی دلالی، وارد دستگاه حاج محمدحسن امینالضرب معروف به حاج امینالضرب شد. رفت و آمد میرزا رضا به خانه رجال و بزرگان باعث شد تا او آگاهی بیشتری نسبت به اوضاع و احوال کشور بدست آورد. از جمله کسانی که میرزا رضا با آنها داد و ستد داشت، کامران میرزا نایبالسلطنه بود. اما یکبار کامران میرزا در قبال خرید دو شال از پرداخت وجه آنها طفره رفت و چون میرزا رضا شالها را از فردی بنام حاج ملاحسین ناظمالتجار برای فروش گرفته بود با مشکلات زیادی مواجه شد. همین مساله باعث شد تا میرزا رضا به دیوان خانه کامران میرزا مراجعه کند و در حضور دیگران بدون هیچ ترسی از وی درخواست کرد تا طلبش را پرداخت کند. کامران میرزا که فردی مستبد بود و گستاخی میرزا رضا او را ناراحت کرده بود دستور داد تا وجه را تهیه کرده و در قبال پرداخت هر اسکناس به میرزا رضا یک سیلی نیز به او زده شود.
پس از آنکه در سال ۱۳۰۷ قمری سیدجمالالدین اسدآبادی بنا به تقاضای ناصرالدین شاه به تهران آمد و به واسطه آشنایی با پسر حاج امینالضرب در منزل او ساکن شد، دوران تازهای در زندگی میرزا رضا کرمانی آغاز شد. میرزا رضا در مدت اقامت سیدجمالالدین خدمتکار شخصی او بود و به واسطه همین رابطه نزدیک بشدت تحت تأثیر افکار و عقاید سیدجمال قرار گرفت. سیدجمالالدین اسدآبادی با توجه به موقعیتی که داشت در مجالس به سخنرانی میپرداخت و از دولت و دربار قاجار انتقاد میکرد که با توجه به شرایط خاص سیاسی و اقتصادی حاکم بر کشور این سخنان از حمایت گروههای مختلفی برخوردار میشد.
با توجه به شرایط آشفته آن روز ایران، سخنان سیدجمالالدین باعث ایجاد مشکلات بیشتری برای شاه و دربار میشد. به همین علت از او خواسته شد تا ایران را ترک کند اما او بهجای ترک ایران به حرم حضرت عبدالعظیم شهر ری رفت و بست نشست و همچنان به ترویج افکار و عقاید خود مشغول بود که سرانجام مأمورین حکومتی او را به زور از حرم بیرون کشیده با وضعیت نامناسبی او را از ایران اخراج کردند. اخراج سیدجمالالدین و رفتار نامناسب مأمورین حکومتی با وی تأثیر بسیار بدی بر میرزا رضا داشت و او به علت مخالفت آشکار با این مساله توسط مأمورین حکومتی دستگیر و چندی زندانی شد. از این دوران بود که میرزا رضا که سخت شیفته افکار و عقاید سیدجمالالدین شده بود با گروهها و محافل مخفی سیاسی ارتباط پیدا کرد و به تبلیغ اندیشههای سیدجمالالدین و توزیع روزنامه قانون (که ورودش از سوی دربار ایران ممنوع بود) پرداخت.
در جریان مخالفتها با امتیاز خرید و فروش انحصاری توتون و تنباکو در ایران که از سوی ناصرالدین شاه به فردی انگلیسی به نام تالبوت واگذار شده بود، میرزا رضا که به واسطه شغلش با خانه بسیاری از بزرگان در ارتباط بود بسیاری از زنان رجال و بزرگان را به مقاومت علیه این امتیاز فراخواند و تلاش زیادی برای لغو آن داشت.
این اقدامات میرزا رضا از چشم کامران میرزا که در پی فرصتی برای گوشمالی او بود دور نماند و سعی کرد میرزا رضا را به عنوان یکی از محرکین علیه این امتیاز به شاه معرفی کند تا هم به ناصرالدین شاه خوش خدمتی کرده باشد و هم میرزا رضا را تنبیه کند. به همین منظور کامران میرزا با استفاده از عوامل و کارکنان خود سعی کرد تا میرزا رضا را به نوشتن نامهای اعتراض آمیز نسبت به اوضاع جاری کشور و امتیاز تالبوت تشویق کند.
خود میرزا رضا در این باره چنین میگوید: «... بعد از آنکه من به آنها اطلاع دادم که در میان تمام طبقات مردم حرف و همهمه است و بلوا و شورش خواهند کرد برای مسأله تنباکو، قبل از وقت علاج بکنید. به نایبالسلطنه هم گفتم تو دلسوز پادشاهی، تو پسر پادشاهی، تو وارث سلطنتی، کشتی به سنگ خواهد خورد، این سقف بر سر تو پایین خواهد آمد و دور نیست خطری به سلطنت چندین ساله ایران وارد شود، یک دفعه این امت اسلامیه از بین خواهد رفت، آن وقت [کامران میرزا] قسم خورد که من غرضی ندارم، مقصودم اصلاح است، تو یک کاغذ به این مضمون بنویس که: «وای مومنین! وای مسلمین! امتیاز تنباکو داده شده، معادن داده شده، قندسازی و کبریتسازی داده شد، شرابسازی داده شد، ما مسلمانها به دست اجنبی خواهیم افتاد، رفته رفته دین از میان خواهد رفت، حالا که شاه به فکر ما نیست خودتان غیرت کنید، همت کنید، اتفاق و اتحاد نمایید، در صدد مراجعه برآیید.» تقریباً مضمون کاغذ همین است. چنین کاغذی به من دستور داد و گفت مطالب را بنویس، ما به شاه نشان خواهیم داد و میگوییم در مسجد شاه افتاده بود پیدا کردیم، تا درصدد اصلاح برآیم و نایبالسلطنه قسم خورد که از نوشتن این کاغذ برای تو خطر[ی] نخواهد بود، بلکه فرض دولت است که در حق تو مواجب برقرار کند، التفات کند، آن وقت از حضور نایبالسلطنه که رفتم به خانه وکیلالدوله، آنجا نیز نوشته را به قهر و جبر و تهدید نوشتم. وقتی نوشته را از من گرفتند مثل این بود که دنیا را خدا به ایشان داده است. قلمدان را جمع کردند، اسباب داغ و شکنجه به میان آوردند، سه پایه سربازی حاضر کردند که مرا لخت کنند و به سه پایه ببندند که نام رفقایت را بگو؟ مجلسشان کجاست و..»
با این ترفند کامران میرزا توانست اسباب دستگیری میرزا رضا و تنی چند از فعالان را فراهم سازد، وی برای آنکه شایع کند این افراد بابی هستند ابتدا دو تن را که به بابیگری معروف بودند را در سال ۱۳۰۸ قمری دستگیر کرد. میرزا مدتی در تهران زندانی بود و از دشنام و ناسزا علیه شاه و درباریان خودداری نمیکرد، این مساله باعث شد تا او دوران بسیار سختی را در زندان بگذارند. در جمادیالاخر ۱۳۱۰ قمری زندانیان به تهران منتقل شده و اکثرشان آزاد شدند اما میرزا همچنان ۱۴ ماه دیگر در زندان انبار تهران بود تا آنکه با وساطت امینالسلطان و امام جمعه از زندان آزاد شد. تلاش میرزارضا برای نزدیک شدن به صدراعظم (امینالسلطان) در جهت گرفتن مطالبات خود باعث شد تا کامران میرزا که رابطۀ خوبی با صدراعظم نداشت دوباره میرزا را زندانی کند که بار دیگر با وساطت امام جمعه آزاد شد و سرانجام در ربیعالثانی سال ۱۳۱۳ قمری از ایران تبعید شد.
میرزا تصمیم گرفت برای دیدار سیدجمالالدین که در استانبول ساکن بود، عازم آن شهر شود. وی در آنجا چندین ملاقات با سید داشت و در این ملاقاتها بود که هنگامی که میرزا از ظلم و ستمی که بر او رفته بود شکایت و حکایت فراوان میکرد سید نیز به او گفته بود که «... ایران آباد نمیشود مگر به قطع ریشه شجره خبیثۀ استبداد.»
پس از این ملاقاتها میرزا رضا کرمانی در ۲۶ رجب ۱۳۱۳ قمری از استانبول حرکت کرد و به عنوان خدمتکار شیخ ابوالقاسم برادر کوچک شیخ احمد روحی از راه طرابوزان به تفلیس بعد بادکوبه و از آنجا از طریق مشهدسر (بابلسر فعلی) وارد ایران شد و با تهیه تپانچه روسی در بارفروش (بابل فعلی) ۲ شوال همان سال وارد شهر ری شد. میرزا در شهر ری مخفیانه به دیدار شیخ نجمآبادی که روحانی مبارز، خوشنام و نیکوکاری بود رفت، این ایام هم مقارن با پنجاهمین سال سلطنت ناصرالدین شاه بود و شاه برای زیارت مرقد عبدالعظیم حسینی رفته بود. میرزا نیز با استفاده از این فرصت به بهانه تقدیم نامهای به شاه، به او نزدیک شده و از زیر عریضه با تپانچه به ناصرالدین شاه شلیک کرد.
خاقان پیشخدمت شاه میگوید: «وقت ظهر ناصرالدین شاه و صدراعظم وارد صحن حضرت عبدالعظیم شدند حاکم آنجا و خدام خواستند به قرق و بیرون کردن مردم بپردازند چنانکه در این موقع همیشه رسم بود. شاه نگذاشت و گفت هیچکس را منع از ورود نکنید امروز میخواهم مثل سایر مردم به زیارت رفته باشم. شاه قصد زیارت کرد. صدراعظم گفت خوب است قبل از زیارت بروید باغ ناهار بخورید، بعد زیارت بیایید، شاه گفت خیر چون وضو دارم اول میروم زیارت، ناهار یکساعت بعدازظهر هم باشد نقلی ندارد. شاه وارد بقعه شد طوافی کرده طرف پایین پا ایستاده قالیچه و جانماز خواست، صدراعظم برای آوردن قالیچه چند قدمی دور شد شاه عینک زده بطرف زنها نگاه میکرد، از طرف چپ شاه از میان دو نفر زن که ایستاده بودند شخصی دست از زیر عبا در آورده کاغذ بزرگی به عنوان عریضه بطرف شاه دراز کرد تقریبا یک شبر به شاه مانده صدای پیشتاب شش لوله از زیر کاغذ عریضه بلند شد، همین قدر شاه مجال کرد که گفت: «حاجی حسنعلیخان مرا بگیر» حاج حسینعلیخان و یکی دو نفر دیگر از پیشخدمتان که نزدیک بودیم شاه را گرفتیم پنج یا شش قدم با پای خود آمده بعد بیحس شد. شاه را بردیم در اطاق معروف به مقبره ولیعهدی که خیلی نزدیک به آنجا بود. آنجا هم پس از به زمین خوابانیدن شاه، شاه آه بلندی کشیده دیگر نفس نکشید...»
با اینکه پس از ترور، امینالسلطان و دربار تلاشهای زیادی میکنند که تهران را آرامش نگه دارند اما گزارش شده که پس از ترور شاه در تهران آشوب است. درباره انگیزه میرزا رضا کرمانی برای قتل ناصرالدین شاه مسائل مختلفی مطرح شده است؛ برخی قتل ناصرالدین شاه را به سیدجمالالدین اسدآبادی نسبت میدهند، برخی قتل شاه را توطئه دولت انگلیس و عثمانی میدانند و برخی معتقدند که صدراعظم وقت یعنی علیاصغرخان امینالسلطان در این قضیه نقش داشته است.
اما برخی دیگر مهمترین علت و انگیزه میرزا رضای کرمانی برای قتل ناصرالدین شاه را ظلم و ستمی میدانند که او در دوران زندگی خود با آن مواجه شد؛ در دوران کودکی پدرش بر اثر ظلم و تعدی حاکم ناصری کرمان مجبور به ترک شهر و دیار خود شد، در دوران جوانی کامران میرزا ابتدا برای پرداخت پولی که حق میرزا بود او را تحقیر و آزار کرد و سپس با سندسازی علیه او، سالها او را به زندان انداخت، در زندان نیز شرایط سخت و دشواری را پشت سر گذاشت... همه این مشکلات بعلاوه شرایط بسیار بد اقتصادی و اجتماعی جامعه باعث آن شد تا خانوادهاش از هم بپاشد و با کورانی از مشکلات و مصیبت زمانه روبرو گردد.
ظاهرا مظفرالدین شاه مایل به قتل میرزا رضا نبود. ناظمالاسلام کرمانی در کتاب تاریخ بیداری ایرانیان مینویسد: «مظفرالدین شاه خیال کشتن میرزا و قصاص او را نداست و کراراً گفته بود قصاص و کشتن میرزا رضا، تشفی قلب من نیست، من اگر بخواهم انتقام بکشم، باید تمامی اهل کرمان را از دم تیغ بگذرانم.» شاید هم تأخیر در اعدام میرزا رضا به واسطه تصادف با ماههای محرم و صفر بود و مظفرالدین شاه به رعایت اعتقادات مذهبی اعدام میرزا رضا را به بعد از سپری شدن این ماهها موکول کرد، ولی دلیل هرچه بود او بالاخره تصمیم خود را گرفت و به اعدام میرزا رضایت داد.
میرزا رضا را برای بر دار کردن به میدان مشق توپخانه بردند. گزارش لحظه به لحظه اعدام او نشان میدهد که تا آخر هم از کار خود پشیمان نشده بود و به این کار ایمان داشت. یک نقل قول شفاهی است که میگوید هنگامی که امیر تومان ارغون که مسئول اعدام میرزا رضا بود، او را برای دار زدن میبرد، گفت: «پدر سوخته شاه را کشتی، حالا میبینی که میبرند دارت بزنند.» میرزا رضا در جواب گفت: «پدر سوخته خودت هستی! اگر تو بمیری سگ و گربه هم به تشییع جنازهات نخواهند رفت، ولی میبینی که برای اعدام من این همه تشریفات برگزار کردهاند!» به نوشته کاساکوفسکی فرمانده بریگارد نظمیه تهران «در زمان اجرای حکم میرزا رضا او را با پیراهن و شلوار نازکی دست بسته بیرون آوردند، او میخواست خود را شجاع و خونسرد وانمود کند، ولی چون چشمش به دار افتاد ظاهراً روحیهاش سست شد. ولی باز هم آن اندازه قوت قلب داشت تا بگوید: مردم بدانید که من بابی نیستم و مسلمان خالص هستم و شروع کرد به ادای شهادتش، سپس گفت: این چوبه دار را به یادگار نگه دارید، من آخرین نفر نیستم. میرزا وصیت کرد روی سنگ قبرش بنویسند: محب آل محمد غلام هشت و چهار فدای مردم ایران رضای شاه شکار!»
وقتی میرزا رضا را دار زدند، سربازان به شدت طبل میزدند و طبلنوازی در تمام مدت اجرای مراسم اعدام ادامه داشت. جسد تمام روز چهارشنبه و تا پنجشنبه موقع تاریک شدن هوا همچنان آویخته بود. در ساعت ۹ شب جسد را از دار پایین آورده و به گورستان حسن آباد (که بعدها اداره آتش نشانی در محل آن ساخته شد) بردند و دفن کردند.
ظهیرالدوله در خاطرات خود مینویسد: «...از غرائب این بود که چشمهای میرزا رضا پوشیده بود حال آنکه کسی را که خفه میکنند لابد چشمهایش بیرون میآید. صورتش هم هیچ تغییر نکرده بود. رنگ خفگی نداشت یعنی سیاه نشده بود. فقط پاهایش کبود شده بود یا آنکه چرک و کثافت زمان حبس بود. ریش و موی سرش بلند شده بود. گاهی که موج هوا آهسته او را حرکت میداد، به طور غریبی، به آرامی رویش از طرفی به طرفی بر میگشت.»
ناظمالاسلام کرمانی در تاریخ بیداری ایرانیان آورده است: «در دوازدهم ربیعالثانی ۱۳۱۴ که چهل روز از اعدام میرزا رضا میگذشت، در نزدیکی خانه حاج شیخ هادی نجمآبادی در شهر ری، چهلم میرزا رضا را گرفتند. شیخ هادی نجمآبادی، آقا میرزا حسن کرمانی با آقا شیخ محمدعلی دزفولی و بعضی از نزدیکان شیخ هادی، چهلم میرزا رضا را گرفتند. سال میرزا رضا را نیز حاج شیخ هادی نجمآبادی گرفت. او از امینالدوله دعوت نمود و مجلسی گذاشت که حاضرین آن سه نفر بودند. شخص حاج شیخ هادی و امینالدوله و یکی از محارم شیخ هادی. طعام آن مجلس را خود حاج شیخ هادی مهیا نمود که طبخ حضوری کرده بود... حاضرین طلب رحمت و مغفرت نمودند، برای مرحوم میرزا رضا کرمانی...»
منابع:
شاه شکار، حسن مرسلوند، نشر جوانه
گلولهای برای شاه، حسین شیدا، فرهنگستان یادواره
میرزا رضا کرمانی و انگیزه ترور ناصرالدین شاه، رسول جعفریان، مرکز اسناد انقلاب اسلامی
تاریخ بیداری ایرانیان، ناظمالاسلام کرمانی، به اهتمام علی اکبر سعیدی سیرجانی
روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه، به اهتمام ایرج افشار، انتشارات امیرکبیر
ناصرالدین شاه فراز و فرود استبداد در ایران، احمد پناهی سمنانی
تاریخ ایرانی
ساعت 24 از انتشار نظرات حاوی توهین و افترا و نوشته شده با حروف لاتین (فینگیلیش) معذور است.