گفتوگو با حمیدرضا قربانی کارگردان فیلم «مغز استخوان»
روایت آدمهایی که بر سر دوراهی قرار میگیرند
ساعت24-فیلم «مغز استخوان» به کارگردانی حمیدرضا قربانی موضوع غیرمتعارفی دارد. قصه زنی -با بازی پریناز ایزدیار- که زندگی تقدیر دردناکی برایش رقم زده و او برای زنده ماندن فرزندش بر سر دوراهی عجیبی قرار میگیرد. در میان انبوه فیلمهایی با مضامین تکراری و فیلمنامههایی که چنگی به دل نمیزنند، بیراه نیست اگر «مغز استخوان» را کار متفاوتی بدانیم. حتی با اینکه چنین روایتی را در اطرافمان کمتر شنیده و دیدهایم اما قصه در قالب فیلم باورپذیر است و پتانسیل جذب مخاطب را دارد، کارگردان و نویسنده «مغز استخوان» با ظرافت خاصی توانستند از کنار خط قرمزها عبور کرده و هنجارشکنی نکنند. با حمیدرضا قربانی کارگردان این فیلم در همین ارتباط گفتوگویی انجام دادیم که پیش روی شماست:
اگر موافق باشید بحث را از مشکلات سناریونویسی در سینمای ایران آغاز کنیم که از مهمترین ارکان فیلم است؛ اغلب فیلمها در طرح موضوعات ایده و موضوع نویی ندارند و در طرح مضامینشان به ورطه تکرار افتادهاند. مشکلی که البته در سینمای جهان هم وجود دارد. تحلیل شما از این موضوع چیست؟
تصورم این است که از زمان پیدایش سینما تا به امروز اکثر سوژههای خوب و بکر ساخته شده و به روی پرده رفته و ما همیشه مواجه میشویم با یکسری سوژههای تکراری؛ ولی خب چه باید کرد؟ اعتقاد دارم نویسندهها حتی با یک سوژه کهنه، میتوانند فضای روز جامعه را وارد قصههایشان کنند تا فیلمنامه رنگ و طراوت نویی بگیرد. به نوعی یک قصه باید آینه تمامنمای جامعه باشد. حتی اگر در ژانر تاریخی فیلم میسازند باید به این نکته دقت کنند. وضعیت فکری و فرهنگی جامعه در آن مقطع در چه سمت و سویی قرار گرفته است؟ همینطور ژانرهای دیگر از جمله ژانر اجتماعی که این تازگی و نو بودن اهمیت بیشتری پیدا میکند. معتقدم اگر با نیاز مردم کشورمان حرکت کنیم سوژهها هیچوقت کهنه نمیشود و میبینیم بازخوردهای خوبی هم خواهد داشت. حتی بعضی سوژهها پتانسیل جهانی بالایی دارند و با دیدگاه ملتهای دیگر منطبق میشوند. یعنی سوژهای داخل ایران نوشته و پرداخته میشود ولی در کشورهای دنیا مورد استقبال قرار میگیرد و دیده میشود و آنها هم با آن همذاتپنداری میکنند. برای همین همیشه تلاش میکنم به عنوان کارگردان جهان پیرامون خودم را بشناسم و سوژهای را انتخاب کنم که متعلق به عصر حاضر باشد و برای جامعه امروزی ساخته شود.
البته گزارهای مبنی بر اینکه «باید به جوانان با فکر و ایده جدید میدان داده شود» هم در این مسیر اهمیت دارد.
صددرصد. باید به نسل جدید و فکر نو میدان داده شود تا تحول و انقلابی در ساختار، فرم و محتوا به وجود آورند. نسل جدید وقتی وارد میدان میشوند، ساختارشکنی میکنند و دوست دارند تحول به وجود بیاورند و دیدگاههای نویی خواهند داشت، چراکه فضای ذهنی و مطالعاتشان با تکنولوژی و ابزارهای امروزی آشناتر است و مهمتر از همه در جوانی جسارت بیشتر است که این جسارت جزو اصول مهم فیلمسازی است.
از این بحث میخواستم به سوژه فیلمتان برسم که مخاطب را غافلگیر میکند. داستان زنی که در دوراهی سخت و دشواری برای زندگانی فرزندش قرار میگیرد و اینکه قصه فیلم شامل مرور زمان نمیشود و بعد از گذشت سه سال از ساخته شدن فیلم همچنان تازه و نو است. آیا ماجرای فیلم واقعی است؟
طرح قصه و فیلمنامه متعلق به آقای زرنگار است. وقتی من با ایشان مشورت کردم، درباره طرحهای مختلف، ایشان این طرح را پیشنهاد دادند که برای من بسیار جذاب بود و تصمیم گرفته شد که براساس این طرح فیلمنامه نوشته شود. فکر کردیم جسارت و نوآوری در سوژه وجود دارد و مطمئن بودیم برای بیننده هم جذاب خواهد بود. سوژه ملتهب و غیرمتعارف بود و از ریتم درونی و بیرونی خوبی برخوردار بود اما اینکه آیا این قصه واقعی است باید بگویم خیر؛ این قصه براساس داستان واقعی ساخته نشده. باید به این موضوع اشاره کرد که ما تحقیقات پزشکی و حقوقی زیادی در ارتباط با این قصه انجام دادیم که صحت این داستان تایید شود و در این زمینه با پزشکان زیادی مشورت کردیم که اسامی آنها در تیتراژ پایان فیلم ذکر شده و تعصب زیادی داشتیم که اتفاق کاملا واقعی و اثبات شده باشد. ما دراین فیلم سوژهای را روایت میکنیم که زمان و مکان نمیشناسد و اگر در هر زمان دیگری هم دیده شود تازگی دارد و حتی به مرور زمان ممکن است جای خود را باز کند و به آن توجه بیشتری شود؛ با اینکه سه سال از زمان ساخت آن میگذرد، کسی درباره کهنگی قصه یا سوژه گلایه نداشته و حتی خیلیها نمیدانند که فیلم چه زمانی ساخته شده و کاملا با فیلم همراه میشوند.
با توجه به فضای بسته حاکم بر جامعه، چه چشماندازی از مواجهه مخاطب و پذیرش این قصه از طرف جامعه داشتید؟
چیزی که در بدو پیدایش این طرح برای من و نویسنده کار اهمیت داشت، پرداخت قصهای بود که غیرمتعارف باشد. فضاسازی و موقعیت خاص همراه با قصهای پرتنش که تمپوی بالایی هم داشته باشد. این را در نظر داشتیم که خط قرمزها را رد نکنیم و فیلمنامه با عرف جامعه و اعتقادات مختلف اقشار جامعه مغایرت نداشته باشد. میدانستیم موضوعات غیرمتعارف بیشتر مورد توجه مخاطب قرار میگیرد تا قصه ساده خانوادگی که به وفور در سریالها و فیلمها میبینیم. با این حال نمیخواستیم هنجارشکنی کنیم یا کار غیرمتعارفی انجام دهیم یا مانعی برای فیلم به وجود بیاوریم. از ابتدا همهچیز را در نظر گرفته بودیم و میدانستیم قصه روی یک خط باریک قرار گرفته است که احتمال سانسور آن وجود دارد و سعی کردیم به دقت این کار را بسازیم تا مشکلی برای اکران به وجود نیاید.
چون چنین روایات و قصههایی بین مردم جامعه ما و حتی جوامع دیگر به ندرت اتفاق میافتد و همانطور که اشاره کردید، غیرمتعارف است. شاید این ذهنیت به وجود بیاید که خب به تصویر کشیدن آن لزومی ندارد؛ اما آنچه اهمیت دارد درام ماجراست که بیننده را به خود جذب میکند.
به نکته خوبی اشاره کردید. ما بیشترین تمرکزی که در این قصه داشتیم و برایمان اهمیت داشت و اتفاقا در فیلم هم پررنگ است، این است که کاراکترهای فیلم سر دوراهی قرار میگیرند که باید یک مسیر را انتخاب کنند. یعنی هر کاراکتری در موقعیت تصمیمگیری قرار دارد. البته برای هر بییندهای ممکن است انتخاب مسیر متفاوت باشد و مسیر دیگر اهمیت بیشتری داشته باشد ولی ما برای این سوژه این نوع مسیرها را انتخاب کردیم؛ اینها را گفتم تا بگویم برای ما انتخاب دو راهیها اهمیت بیشتری داشت تا موضوع بیماری. دیگر اینکه سوژههایی که در سینما ساخته میشود، ممکن است درباره موضوعاتی باشد که درصد اتفاق افتادن آن در جامعه کم باشد یا مردم در زندگی عادیشان اصلا تجربهاش نکرده باشند و از جایی صرفا شنیده باشند ولی به تصویر کشیده میشود، چون معتقدم سینما معجزهای است که ببینده را به فضاهای ناشناخته و اتفاقهای نادیده نزدیک میکند و او را در موقعیتهای پیچیده قرار میدهد و ما را به چالش میکشد و این از جذابیتهای سینماست. البته قصه ما دور از واقعیت نیست بلکه به اثبات رسیده و به آن توجه ویژهای میشود. در کنار ما کسانی هستند که ممکن است درگیر این ماجرا باشند؛ در حال حاضر مرکزی وجود دارد که خون بند ناف بچههای تازه به دنیا آمده را جمعآوری میکند و اگر کسی تمایل داشته باشد میتواند از آن نگهداری کند و اگر بعدها خدای نکرده اتفاقی برای خانواده درجه یک آن فرزند یا خودش بیفتد، از آن برای درمان استفاده کند. صحت این موضوع را با یک سرچ ساده میتوان در فضای مجازی جستوجو کرد؛ ولی خب، بسیاری از سوژهها دربرگیری کمتری دارند و بیننده ممکن است تا به حال آن را تجربه نکرده باشد؛ این دلیلی نمیشود که نباید درباره آن موضوع فیلمی ساخته شود.
اما نکتهای که این وسط وجود دارد، سنگینی فضای قصه است. موضوعاتی که در فیلم مطرح میشود به نظرتان کمی زیاد نیست؟ از یک طرف قصه مادری را داریم که برای زنده ماندن فرزند خود تلاش میکند؛ از سوی دیگر با شخصیت مجید مواجه میشویم که به دلایلی به زندان میافتد و خودش داستانی مجزاست. این دو موضوع در کنار هم، کمی فضای قصه را سنگین نمیکند؟
به نظر ما قصه بهار با بازی پریناز ایزدیار و حسین با بازی بابک حمیدیان و اتفاقاتی که برای فرزند بهار میافتد لینک میشود به قصه مجید با بازی جواد عزتی و برادرش امیر با بازی نوید پورفرج. بهار مجبور است برای حل مشکلش به مجید رجوع کند و ما باید برای آشنایی از مجید داستان او را تعریف کنیم تا در سکانس پایانی عملکرد مجید قابلباور به نظر برسد. یعنی از خلقوخو و اخلاقش به مخاطب نشانههایی بدهیم و شناسنامهای از او و خانوادهاش را برای بیننده بازگو کنیم تا مخاطب به شناخت درستی از آنها برسد. خودم به شخصه اصلا احساس نمیکنم که قصه دوم از قصه اول مجزاست بلکه این اتفاقات مثل زنجیر به هم متصل شده و ما را وارد زندگی مجید میکند تا در نهایت بتوانیم در تقابل سکانس آخر درکی از ویژگی و خصوصیات مجید و عملکرد او داشته باشیم.
با این حال فیلم خرده ظرایفی دارد که نمیتوان نادیده گرفت. ایده لبخوانی بین زن و شوهر جالب است. برای آدمهایی که قدرت بیان احساسات را ندارند؛ برای زنی که زیر بار فشار زندگی نفسش به شماره افتاده...
در این دنیای پرتنش و با اختلافات زیاد و با درگیرها و نامهربانیهایی که در جامعه میبینیم، طوریکه با یک تصادف ساده به هم فحاشی میکنیم و با هم گلاویز میشویم و همینطور در فضای مجازی به هم حملهور میشویم و حرفهای ناروا میزنیم، ما هنرمندان وظیفه داریم فضا را هر چند اندک تلطیف کنیم با چنین سکانسهایی نشان بدهیم که زندگی شکل مهربانانهای هم دارد. نویسنده این کار به زیبایی این صحنه را نوشتند و در اجرا هم با بازی خوب بابک حمیدیان و پریناز ایزدیار تلاش کردیم به درستی صحنه را به تصویر بکشیم. بهار در موقعیت عجیبی قرار دارد و شرایط بسیار بغرنج است و او برای بروز احساساتش از این شیوه استفاده میکند؛ به نظرم صحنه تاثیرگذاری از کار درآمد.
و اینکه شخصیت زن دراین فیلم پرقدرت نشان داده میشود و اصلا خنثی نیست. او از همان ابتدا تصمیم میگیرد و کوتاه هم نمیآید.
به هر حال این زنی که به تصویر درآمده منفعل نیست. او برای رسیدن به هدفش بسیار تلاش میکند و ممکن است در این مسیر از بسیاری از عرفها و قوانین موجود بگذرد. در تمام جوامع عشق مادر به فرزند غیرقابلانکار است و در جوامع شرقی از جمله ایران، مادران عاشقانه برای فرزندان خود قدم
بر میدارند. بهار قصه ما، انسانی است پیشرو که برای نجات فرزندش از چیزی فروگذار نیست. بعضیها به من خرده گرفتند که شخصیت مادر سریع به تصمیم میرسد؛ من اعتقاد دارم شرایط بهار آنقدر بحرانی است که باید سریع تصمیم بگیرد و اگر کسی مادر بودن را تجربه کرده باشد، متوجه عمق ماجرا میشود و میداند که زمان چقدر اهمیت دارد. ممکن است کسانی که فیلم را میبینند در ذهنشان تصمیم دیگری برای خروج از این بحران بگیرند که برای من نظرات مخالف قابل احترام است؛ اما ما ترجیح دادیم این خط قصه را دنبال کنیم.
با توجه به اوضاع روحی نامساعد جامعه، آیا از فیلم استقبال شد؟ سینماهای خوبی به فیلمتان اختصاص داده شد؟ شرایط اکران خوب بود؟
من این فیلم را سه سال پیش ساختم و اگر در زمان خودش اکران میشد شرایط برای دیده شدن بهتر بود. در حال حاضر شرایط روحی و روانی جامعه و اوضاع اقتصادی آنقدر بههم ریخته شده که مردم ممکن است تمایل کمتری به دیدن فیلمهای جدی داشته باشند و دوست دارند که اگر در این شرایط به سینما میروند، فارغ از مشکلات چندساعتی تفریح کنند و به چیزی فکر نکنند و درگیر مشکلات شخصیتهای فیلم نشوند و همچنین گرانی بلیت سینما هم بر مشکلات فروش فیلمها افزوده است. به هر حال اکثریت کسانی که فیلم را میبینند با فیلم همراه میشوند و فیلم را دوست دارند و کسانی هم که نظرات انتقادی دارند با کمال میل انتقادهای صحیح را میشنوم و در فیلمهای بعدیام مورد توجه قرار میدهم.
آقای قربانی! با توجه به اینکه از همکاران نزدیک اصغر فرهادی در بیشتر فیلمهایش بودید، چقدر از سینمای او تاثیر گرفتید؟
به هرحال من سالیان سال دستیار کارگردان بودم و با کارگردانهای زیادی کار کردم و با اطمینان میتوانم بگویم از همه آنها تاثیرات زیادی برای فیلمسازیام گرفتهام و یکی از تاثیرگذارترین آنها اصغر فرهادی است. در چندین کار کنار ایشان بودم و هرکار مثل ورکشاپی بوده که بسیار آموختم. برای مثال از آقای فرهادی یاد گرفتهام که از بدو پیدایش طرح تا اکران فیلم به جزییات توجه ویژهای داشته باشم و از چیزی نگذرم و خیلی چیزهای دیگر مثل تمرین با بازیگران، مدیریت صحنه و... با قاطعیت میگویم تاثیر گرفتهام اما هیچگاه تقلید نکردهام. در بحث محتوایی همیشه در تلاشم که تفکرات خودم را به فیلم تبدیل کنم و دوست ندارم به هیچوجه تقلیدکننده باشم و در ۲ فیلمی که ساختم به خوبی مشهود است که راه و روش خودم را دارم.
این فیلم را سه سال پیش ساختم و اگر در زمان خودش اکران میشد شرایط برای دیده شدن بهتر بود. ولی اکثریت کسانی که امروز فیلم را میبینند با فیلم همراه میشوند و آن را دوست دارند.
با قاطعیت میگویم از اصغرفرهادی تاثیر گرفتهام اما هیچگاه از او تقلید نکردهام.
باید به نسل جدید و فکر نو میدان داده شود تا تحول و انقلابی در ساختار، فرم و محتوا به وجود آورند.
از زمان پیدایش سینما تا به امروز اکثریت سوژههای خوب و بکر ساخته شده و به روی پرده رفته و ما همیشه مواجه میشویم با یکسری سوژههای تکراری.
اعتماد