ادبیات و مساله «تعهد» در گفتوگو با بهناز علیپور گسکری، داستاننویس
زنان نویسنده ما آثار سیاسی قابلاعتنایی نوشتهاند/در غیبت ادبیات، جهان بر طبل جنگ میکوبد
ساعت24-«هیچچیز به شما تعلق نداشت جز چند سانتیمتر مکعب داخل جمجمه شما!» این جمله کوتاه، فشار و سنگینی یک دنیای خیالی را به تصویر میکشد. دنیایی که جرج اورول 73 سال پیش در سن 46سالگی خلق کرد؛ دنیایی در سال 1984. 1984 تنها یک سال نیست، تصویری است که از زمان خلقش گویی هر بار در گوشههایی از جهان بازنمایی میشود. رمان «1984» بعد از بیش از هفت دهه هنوز یکی از مهمترین رمانهای قرن بیستم است. نمونهای از قدرت و کارکرد اجتماعی و سیاسی ادبیات داستانی؛ موضوعی که بخش هنر و ادبیات «اعتماد» چندی است با نویسندگان درباره آن گفتوگو میکند.
ادبیات بسیاری از ما را در روزهای خشم و اندوه، آرام کرده، آگاه کرده و شاید این از وظایفی است که بر دوش نویسندگان سنگینی میکند. از همینجا آغاز کنیم: امروز ادبیات چگونه میتواند به جامعه کمک کند و کارکرد اجتماعی داستان در زمانه ما چیست؟
«ادبیات مانند تاریخ و در کنار تاریخ زندگی کرده و با گوشت و خون انسان نوشته شده است». این جمله ویل دورانت به درستی نشان میدهد که ادبیات مقولهای حیاتی است در خدمت بشر و متعهد به بازتاب خواستهها و تمنیات او. ادبیات پناهگاه است و پناهندگان ادبیات آدمهایی نیستند که به زندگی به همان شکلی که هست راضی باشند و به آن اکتفا کنند. عمیقا به این گفته وارگاس یوسا باور دارم که «ادبیات خوراک جانهای ناخرسند است». ما به ادبیات پناه میآوریم، چون نمیخواهیم به زندگی روزمره و محدود شده و قیدوبندهای آن تسلیم باشیم. ادبیات موجب انتقال آگاهی، تهذیب نفس و تخلیه روانی میشود. یعنی ماهیت داستان و رمان و نقش آن را در افراد جامعه، میتوان با تراژدی و نقش کاتارسیس در آرای ارسطو مقایسه کرد. ارسطو کاتارسیس را یکی از نتایج لذت بردن از اثر هنری میداند. سراینده تراژدی واقعهای را از زندگی قشرهای جامعه که دستخوش اشتباه شدهاند به تصویر میکشد. آنها برای اشتباهی که دامنگیرشان شده کفارهای بیش از آنچه مستوجب آن بودهاند، پرداختهاند. مخاطب تراژدی از یکسو دچار ترس از گیر افتادن در موقعیت مشابه قهرمان میشود و از سوی دیگر با او احساس همدردی میکند. از ترکیب ترس و شفقت، تزکیه یا پالایش اتفاق میافتد. ارسطو این کاتارسیس را در هنر جستوجو میکند و ما آن را در رمان و داستان بازآفرینی میکنیم. داستان میتواند علاوه بر فایده لذت و تزکیه و آرامش، افق فکری ما را گسترش دهد و احساس نوعدوستی، همدردی و حساسیت بیشتر نسبت به پیرامونمان را تقویت کند. یکی از کارکردهای اجتماعی داستان همین است که مخاطب با خواندن آن به نوعی پالایش و والایش دست مییابد. این را میتوان یکی از وظایف داستان تلقی کرد. به علاوه ادبیات به طرزی بیهمتا چشمان ما را به شگفتیهای هستی باز میکند. قرار گرفتن در معرض هنر به رفتاری متمدنانهتر منجر میشود. به همین دلیل است که باید در مقابل نگاههای تقلیلگرایانه به ادبیات ایستاد. گروهی ادبیات را یک سرگرمی ساده و خاص افراد بیدرد میشمارند. برداشت تقلیلگرایانه دیگر از ادبیات انتظار منفعت مادی است. پیداست در جهانی که حتی ارزشهای معنایی با پول و سرمایه سنجیده میشوند، این نگاه خطرناکتر هم هست. اگر دنیا پیوسته بر طبل جنگ میکوبد، نشان از غیبت ادبیات و علوم انسانی و اندیشه و تفکر انسانی دارد. تودوروف مینویسد آنها واقف نیستند که ادبیات این فرصت را برای ما فراهم میکند تا رسالت انسانیمان را به یادمان بیاورد و آن را به شکل شایستهتری محقق کند. ادبیات به ما بینش میدهد تا به سادگی دستخوش احساسات نشویم.
با این تعاریف، بار سنگینی بر دوش داستاننویس گذاشته میشود. آیا این تعهد و وظیفه، ممکن نیست روح خلاق هنر را که مانند چشمه میجوشد در معرض مخدوش شدن قرار دهد؟
ادبیات در ظرفی به نام فرهنگ جای میگیرد و کار فرهنگی یک کار زماندار است. نمیتوانیم انتظار داشته باشیم در بطن بحرانهای اجتماعی- سیاسی، ادبیات بیاید و یکسره معادلات موجود را بر هم بزند. بیاییم اینطور ببینیم که آیا ادبیات در بحرانهای گذشته موفق شده صداها و آرای مختلف اجتماعی را به نمایش بگذارد یا آنکه مرعوب یک صدای مسلط، خودش را تکرار کرده است؟ با نظر به اینکه ادبیات در اساس ماهیتی دموکراتیک دارد، وظیفهاش پیشنهاد و ارایه طریق است نه تحمیل؛ خواننده را آزاد میگذارد و در عین حال او را به اندیشه میخواند. ادبیات تکلیف نمیکند و به همین علت از سانسورهایی که به حوزههای دیگر تحمیل میشود، میگریزد. داستاننویسِ هشیار میداند حقایق ناخوشایند در مورد وضعیت انسان، در مورد نارواییها، تبعیضها و تضییع حقوق اجتماعی، اقتصادی و سیاسی در یک اثر ادبی راحتتر شنیده میشود تا در اثری علمی و فلسفی. از این جهت قدمهایش را با آن تنظیم میکند. به عنوان داستاننویس به تعهد ادبیات و کارکرد آن در اجتماع کاملا باور دارم. اولینبار لوکاچ بود که پیوند ادبیات و ساختارهای اجتماعی را طرح کرد. او ساختار و شکل ادبیات را عاملی اجتماعی تلقی میکرد. از نظر لوکاچ دگرگونیها و تحولات زیباییشناختی علتهای تاریخی دارند. در آفرینش ادبی به این موضوع پرداخته میشود که ادبیات نوعی جهاننگری در عرصههای متفاوت است. این جهاننگریها پدیدههای فردی نیستند بلکه اجتماعیاند. آفرینش ادبی در آرای لوکاچ و گلدمن نوعی آفرینندگی است نه بازآفرینی منفعل و از دنیای تجارب روزانه فراتر میرود و به اندیشه میدان میدهد. در حقیقت رمان امر شخصی را با امر اجتماعی ترکیب میکند. به نظرم خلاقیت نویسنده در امر اجتماعی است که قوت میگیرد. اگر بپذیریم داستان مقولهای اجتماعی است و از زبان و حیات اجتماعی مایهور میشود، این خلاقیت نمیتواند در خلأ به جوش بیاید. درست است که هنر بازآفرینی واقعیت است نه رونوشت واقعیت اما به زعم بلینسکی، در مرحله بعد میتواند روح و سمتگیری جامعه را در دورهای مشخص بیان کند. کار ادبیات آفرینش به کمک مواد خام دنیای واقعی است. آفرینش دنیایی جدید که مرموزتر و پایدارتر از دنیایی است که چشمها به آن عادت کردهاند. پس آفرینش جهانی حقیقیتر، مستلزم آن است که هنر رابطهاش را با دنیای عینی قطع نکند. ادبیات حیات خودش را از دنیای بیرون شامل شخصیتها، روابط اجتماعی، تاریخ و سیاست و... کسب میکند. به قول هاثورن «برخی رمانها توجهشان به جهان عمومی بیشتر است و در برخی رمانها نویسندهشان به زندگی خصوصی علاقه دارد. اما رمانهای بزرگ زندگی خصوصی و زندگی عمومی را چنان به هم پیوند میزنند که به نظر نمیرسد یکی از آنها تابع دیگری است.» مثل جنگ و صلح، جنایت و مکافات، بیگانه، ناطوردشت، آناکارنینا، مادام بوواری و نظایر آن.
رمان به عنوان یکی از انواع ادبی رایج در جهان، چطور میتواند به رشد و آگاهی در جامعه کمک کند؟
رمانی که معضلات بشری، زمینههای اجتماعی، فرهنگی، تاریخی و روانی را با زیباییهای هنری و ادبی بیامیزد، بیتردید به بصیرت خواننده میافزاید اما تقلیل دادنِ رمان به زندگی خصوصی و غیاب بستر اجتماعی تاریخی از عمق و تاثیر آن میکاهد. رمان ژانری است که در قالب ساختاری کلامی در برابر ساختارهای اجتماعی واکنش نشان میدهد؛ گاه به زبان قدرت تبدیل میشود و گاهی هم در برابر زبان قدرت مقاومت میکند. تجارب تاریخی نشان میدهد قدرتهای سیاسی مطلقه یا گفتمان غالب، هنر، ادبیات و زبان را به خدمت نظام تبلیغاتی خود میگیرند. مثلا بعد از جنگ جهانی اول، رژیمهای استبدادی در روسیه، آلمان و ایتالیا هنر را به خدمت ایدئولوژی خود گرفتند. نتایج سیاسی این انتخاب، تاثیر دو گانهای روی ادبیات گذاشت؛ تاثیر اول همین بود که هنر و ادبیات را به خدمت ایدئولوژی حاکم و تبلیغات سیاسی خواندند و برای آن وظیفه و رسالت تعیین کردند؛ نتیجه به تولید آثار انبوهی انجامید که با پایان یافتنِ قدرتهای مستبد به بوته فراموشی سپرده شدند. جالب است که لوکاچ مهمترین خطر برای تاریخ را برداشتی مستقیم از رابطه ایدئولوژی و آفرینش هنری میداند. باختین یکی از مهمترین اندیشمندان قرن بیستم، به نقش زبان در رمان توجه ویژهای دارد؛ در آرای او مسائل و تضادهای اجتماعی به صورت مسائل و ستیزههای زبانی جلوهگر میشوند. او مینویسد: «از فروکاستن متن ادبی به نفع مسائل انتزاعی مانند سرمایهداری، شیءوارگی باید احتراز کرد.» به نظر او نکته بسیار مهم آن است که زبانها، جهانبینیهای اجتماعی هستند و از فعالیت روزمره و مبارزه طبقاتی و سیاست جداییناپذیرند.
تاثیر دوم سلطه قدرت بر هنر و ادبیات، در هنر آوانگارد آشکار شد؛ به این معنی که همزیستی مسالمتآمیز بین ایدئولوژیها و آرای مختلف شکل گرفت و در مقابلِ زبان قدرت قد علم کرد. نویسنده فضای رمان و داستان را گسترهای قرار داد برای نمایش صداها و ایدئولوژیهای متنوع. با نظر به اینکه گرایش به مدرنیسم ادبی و اندیشه مدرن، با نگاهی انتقادی همراه است، درخواست مشارکت در اصلاح و تحول اجتماعی را مطرح کرد. صداهای فروخورده و خاموش شده یا کمتر شنیده شده فرصت عرض اندام یافتند و به بهترین شکلی به نمایش گذاشته شدند. اساسا رمان، به دلیل ماهیت پلیفونیکش، به عنوان یک نوع ادبی محبوب و رایج در جهانِ مدرن بر سایر انواع ادبی پیشی گرفت. مبتکر این شیوه داستایفسکی است. در رمانهای او همهگونه صدایی به گوش میرسد بیآنکه نویسنده حق را به یکی داده باشد. او به یک میزان اجازه داد شخصیتها آرا و نظرات خواستههای خود را در دیالوگها و مکالمهها طرح کنند. در رمان «برادران کارامازوف» آلیوشا، برادر کوچک خانواده کارامازوفها، نماد تفکر مذهبی است. ایوان نماد تفکر نیهیلیستی و پدر مظهر بیقیدی. دیمیتری مظهر آشفتگی و عصیان و بیاعتمادی به دنیا. اینها در ساحتِ منطق مکالمه در آرامش گفتوگو میکنند بیآنکه به مواجهه و خشونت بینجامد. میلان کوندرا معتقد است رمان تنها فضایی است که همه افراد جامعه اعم از تحصیلکرده و صاحب اندیشه، فیلسوف و سیاستمدار تا خدمتگزار و کارگر و آشپز در این فضای آزاد حق اظهارنظر دارند، بیآنکه قضاوت شود کدامیک محقترند. رمان بهشت تخیلی افراد است و قلمرویی است که در آن هیچکس مالک حقیقت نیست اما در عین حال همه افراد حق دارند فهمیده شوند.
در بطن هر رخداد سیاسی و اجتماعی، صدها داستان وجود دارد. نگاهی به تاریخ ادبیات داستانی ایران نشان میدهد نویسندگان بسیاری به خصوص بعد از سال 32 داستانهای زیادی نوشتهاند که در بستر ناآرامیهای آن سال و سالهای بعد روایت شده. از آن جمله میتوان به بزرگ علوی و داستانهای کوتاهی مانند «نامهها» یا مجموعه «ورقپارههای زندان» اشاره کرد اما مشخصا طی دو دهه گذشته تعداد داستانهایی که ردپایی برجسته از رخدادهای اجتماعی و سیاسی داشته باشند، کم شده است. آیا میتوان گفت ادبیات داستانی در دو دهه گذشته از این نظر دچار رکود شده؟
به نظرم در جوامع بحرانزده همهچیز دچار رکود است. ادبیات هم بخشی از این نظام کلی است. با این وصف نمیشود با این قطعیت ادعا کرد که ادبیات ما دچار رکود شده. در دهه 90 رمانهایی تولید شدهاند که بستر سیاسی و اجتماعی آنها بر وقایع انقلاب 57 و دهه 60 و مبارزات مردمی و فجایع جنگ و پیامدهای آن استوارند. در این داستانها، نمادها و استعارههای ادبی با مفاهیم سیاسی گره خوردهاند و ادبیات داستانی دارد شکل دیگری به خود میگیرد. البته تعداد این داستانها زیاد نیست ولی در هر دهه چند رمان و مجموعه داستان درخشان داریم.
حالا در گذر از دهه 90 و ورود به قرن جدید و با توجه به شرایط جدید، امروز و در این زمانه، وظیفهای اگر بتوان برای ادبیات قائل شد، آن وظیفه چیست؟
ادبیات محصول اندیشه بشر است و در هر جامعه زندگی افراد آن را بازتاب میدهد. گفتیم که ادبیات با تاریخ، فرهنگ، سیاست و عوامل اجتماعی و ارزشهای معنوی جامعه پیوند دارد و در هر دوره متناسب با تحولات جامعه تاثیر میگذارد و تاثیر میپذیرد. به نظرم ادبیات مهمتر از هر چیز وظیفه «آیینگی» دارد. یعنی باید منعکسکننده راستین وضعیت افراد و جامعه دوره خودش باشد. یعنی بتواند به خلاقانهترین شکل نشان بدهد، تصویر بسازد و توصیف و تشریح کند. مثلا ژانرِ داستان کوتاه در کشور ما رایجتر از رمان است. چون داستان کوتاه محصول شرایط بحران است و در جوامعی که مدام دستخوش بیثباتی هستند، کاربرد بیشتری دارد. داستان کوتاه در به تصویر کشیدن وقایع زودگذر و ناپایدار و لحظات حساس، وفادارانهتر عمل میکند. فرانک اوکانر فرم داستان کوتاه را بیشتر مناسب جوامعی میداند که عنصر نابسامانی بر آنها مسلط است و حرمت به جامعه ارج و ارزش چندانی ندارد و چون عمدتا با آدمهای محروم و سرگردان جامعه سروکار دارد، توانسته است غربت و تنهایی را به شکلی تندتر و گزندهتر از هر فرم ادبی دیگری آشکار کند. تعداد زیادی داستان کوتاه شاخص در چند دهه اخیر در ادبیات ما نوشته شدهاند که با انعکاس و تشریح دنیای بحرانزده به وظیفه خود عمل کردهاند. درباره رمان باید گفت که وقتی رمان در جامعهای پا میگیرد و فردگرایی اهمیت مییابد، آرا، اندیشهها و جهانبینیهای مختلف در ساحت صداهای متعدد آشکار میشوند. همین که نویسنده توفیق یابد میدان اثر خود را عرصه آرای متنوع سازد، به وظیفه اجتماعی خود عمل کرده است. چون اساسا ادبیات اصیل چیزی را تحمیل نمیکند، بلکه پیشنهاد میدهد.
در شرایط بحرانی آیا نویسنده باید خطاب به بخش خاصی از جامعه یا درباره آن بخش بنویسد یا فقط به آنچه درونش میگذرد، نگاه کند؟
نویسنده در خلأ به آفرینش اثر نمیپردازد، بلکه در بستری اجتماعی، زمانی و سیاسی به محتوا و فرم اثر شکل میبخشد. اثرِ فاقدِ اندیشه، در غیبتِ یک بستر اجتماعی، سیاسی و تاریخی، در سطح میماند و هیچ خواننده جدی و پرسشگری را به خود نمیخواند. در دوران مدرن، در زمانه فجایع سیاسی، اقتصادی، اقلیمی و... که عموما نتیجه بیتدبیری سیاستگذاران است، نمیتوان ادبیات را از سیاست جدا دانست. ادبیات اصیل ادبیاتی است که بازتابدهنده صادق مسائل اجتماعی حوزه خود باشد. فراموش نکنیم جنبشها و رویدادهای خاص سیاسی بیشترین تاثیر را بر مناسبات اجتماعی و زندگی و تفکر مردم میگذارند. بزرگترین رمانهای دنیا بر وقایع بزرگ سیاسی، جنگها و تحولات اجتماعی بنا شدهاند. اساسا ارتباط هنر و سیاست ارتباطی متقابل است. به نظر لازم است نویسنده رویدادهای اجتماعی و سیاسی دوران خود را بهدرستی رصد کند. چه بسا اگر نویسندگان پیشین ما به این رسالت متعهد بودند و گامی از جامعه خود پیشتر میرفتند، ما شاهد تجربه کردن تجربههای قبلی نبودیم و این دور و تسلسلها را بارها و بارها پس و پیش نمیرفتیم. با مروری کوتاه بر ادبیات دوره مشروطه مشاهده میکنیم که نویسندگان در آگاهیبخشی به افکار عمومی و هیجانات مردم چه میزان موثر بودند اما آیا موفق شدند بسترسازی مناسبی ایجاد کنند؟ به نظرم سادهانگاری، کپیبرداری و برخورد غیرفعال و خودباختگی نویسندگان دوره مشروطه، از علل مهم تعلیق این بسترسازی است.
زن در تاریخ ادبیات ایران چه در مقام داستاننویس چه در هیات یک شخصیت داستانی، فراز و نشیبهای زیادی را پشت سر گذاشته است. نشان دادن وضعیت زنان در داستانهای نویسندگانی مانند سیمین دانشور، مهشید امیرشاهی یا منیرو روانیپور به گمانم از جمله مثالهایی است که میتوان درباره وظیفه ادبیات و تعهد نویسنده به این وظیفه، به کار برد. نظر شما چیست؟
با شما موافقم. بازتاب تصاویری از حضور زنان در دورههای مختلف اجتماعی در روایتهای نویسندگان مرد دیده میشود که جز در مواردی اندک، به دنبال تایید گفتمان غالب در جامعه، تصاویری ثابت و کلیشهای - لکاته و اثیری- از زنان ارایه دادهاند. در حالی که نویسندگان زن تلاش کردهاند اندیشهها و درخواستهای خود را با تصاویر واقعیتری از شخصیتهای زنان جامعه بازنمایی کنند و این امر بیانگر تعهد اجتماعی- انسانی نویسنده است. فعالیت داستاننویسی زنان در دهههای اخیر نشان میدهد نویسندگان زن سهم انکارناپذیری در پیشرفت ادبیات داستانی معاصر داشتهاند. آنها موفق شدهاند صدایهای نهفته زنان از لایههای مختلف اجتماعی را در آثارشان بازتاب دهند و به درخواستها و نیازهای آنان پاسخ دهند. امروزه نویسندگان زن گامهای بلندی برداشتهاند؛ دستهای از آنان با نگرش انسانی و فارغ از جنسیتگرایی به بیانی تازه دست یافتهاند. در این آثار شخصیتِ زنانی هویتیافته شکل گرفته است. آفرینشِ موجی از رمانهای سیاسی و اجتماعی، گرایش دستهای دیگر از نویسندگان زن را نشان میدهد که به انتقادات سیاسی و بازتاب مفاسد اجتماعی پرداختهاند. حوزه مورد انتخاب آنان نه یک دوره تاریخی و باستانی، بلکه دورانی است که نویسنده در آن زیسته، با آن آمیخته و انبانی از تجربههای درونی شده را به مدد تخیل تحریر کرده است. گرایش سوم را باید در انتخاب راوی غیر همجنس جستوجو کرد که خود از نوآوریهای مهم این دوره در داستاننویسی زنان است. چه نویسندگانی که برای رمانهای خود راوی مرد را برگزیدهاند، چه آنهایی که با انتخاب راویان چندگانه، افسار روایت را به خارج از حوزه جنسیت، بهطور یکسان به مردان و زنان سپردهاند.
نویسندههای جوان برای متعهد بودن به وظیفه ادبیات در قبال جامعه باید چه کنند؟
به گفته «تودوروف» که برای خودم بسیار الهامبخش است، اکتفا میکنم. او میگوید: جهان فینفسه به طرز وحشتناکی عاری از فرم است و نقش هنر از همینجا آغاز میشود. فقط کافی است با آن ارتباط برقرار کنیم، بیشتر بخوانیم و اندیشه کنیم تا وجوه نادیده جهان و موجودات پیرامونمان را کشف کنیم. رمان و داستان نه بهطور مطلق تصاویری از جامعه به دست میدهند و نه مباحثی نظری را طرح میکنند؛ بلکه برخی از مسائل اجتماعی را به تناسب موضوع و مضمون خود به مفاهیم معنایی و روایی بدل میسازند.
نه توصیه، بلکه نکته دیگر اینکه در داستاننویسی تناسب و ترازِ هنر و وظیفه اجتماعی را حفظ کنیم تا یک کفه به نفع کفه دیگر به زیر نیاید و اما نکته آخر: امروزه عصیان ادبی و نوآوریهای جدی نیاز مبرم ادبیات ماست زیرا تحول ادبی خودش بخشی از تحول اجتماعی است. خوب است به این جمله میلان کوندرا هم فکر کنیم که میگوید: روحِ رمان، روحِ پیچیدگی است و هر رمان به خواننده میگوید که چیزها پیچیدهتر از آنند که تو فکر میکنی.
داستاننویسِ هوشیار میداند حقایق ناخوشایند در مورد وضعیت انسان، در مورد نارواییها، تبعیضها و تضییع حقوق اجتماعی، اقتصادی و سیاسی در یک اثر ادبی راحتتر شنیده میشود تا در اثری علمی و فلسفی. از این جهت قدمهایش را با آن تنظیم میکند. به عنوان داستاننویس به تعهد ادبیات و کارکرد آن در اجتماع کاملا باور دارم.
ژانرِ داستان کوتاه در کشور ما رایجتر از رمان است، چون داستان کوتاه محصول شرایط بحران است و در جوامعی که مدام دستخوش بیثباتی هستند، کاربرد بیشتری دارد. داستان کوتاه در به تصویر کشیدن وقایع زودگذر و ناپایدار و لحظات حساس، وفادارانهتر عمل میکند. فرانک اوکانر فرم داستان کوتاه را بیشتر مناسب جوامعی میداند که عنصر نابسامانی بر آنها مسلط است.
در آرای باختین مسائل و تضادهای اجتماعی به صورت مسائل و ستیزههای زبانی جلوهگر میشوند. او مینویسد: «از فروکاستن متن ادبی به نفع مسائل انتزاعی مانند سرمایهداری، شیءوارگی باید احتراز کرد.» به نظر او نکته بسیار مهم آن است که زبانها، جهانبینیهای اجتماعی هستند و از فعالیت روزمره و مبارزه طبقاتی و سیاست جداییناپذیرند.
در دهه 90 رمانهایی تولید شدهاند که بستر سیاسی و اجتماعی آنها بر وقایع انقلاب 57 و دهه 60 و مبارزات مردمی و فجایع جنگ و پیامدهای آن استوار است. در این داستانها، نمادها و استعارههای ادبی با مفاهیم سیاسی گره خوردهاند و ادبیات داستانی دارد شکل دیگری به خود میگیرد.
اعتماد
ساعت 24 از انتشار نظرات حاوی توهین و افترا و نوشته شده با حروف لاتین (فینگیلیش) معذور است.