رفتن به محتوا
سام سرویس
کد خبر 611636

گزارش «اعتماد» از آخرین روز جشنواره کن 2023

«کن لوچ »ی که انتظارها را بر آورده نمیکند!

ساعت24-امروز آخرین روز جشنواره کن است. آخرین بدو بدوها، آخرین مصاحبه‌های مطبوعاتی، آخرین صف‌ها و آخرین فیلم‌ها! امروز از چهار فیلم آخر جشنواره برای‌تان می‌نویسم و در ابتدا از شاهکار جشنواره امسال شروع می‌کنم: «روزهای عالی» به کارگردانی «ویم وندرس» که در بخش مسابقه اصلی جشنواره به نمایش درآمد. اگر یادتان باشد هفته قبل از دیگر فیلم این کارگردان بزرگ آلمانی برای‌تان نوشتم. مستندی به اسم «انسلم» که در بخش ویژه جشنواره (خارج از مسابقه) به نمایش درآمد. فیلمی بزرگ از کارگردانی بزرگ.

خبر
حضور در جشنواره کن، به عنوان فیلمساز در حتی یکی از بخش‌های جشنواره افتخاری است که نصیب هر کسی (حتی گاهی با اینکه استحقاقش را دارند) نمی‌شود. چه برسد به حضوری در دو بخش جشنواره، تنها در یک سال. «ویم وندرس» اما هر کسی نیست و فیلم‌هایش هم هر فیلمی نیستند. می‌توانید دوست‌شان داشته باشید یا نه، اما نمی‌توانید بی‌تفاوت از کنارشان بگذرید. «ویم وندرس» با هر دو فیلم امسالش بحث‌برانگیز بود. «انسلم» مستند/ داستانی 3D کاملا متفاوت و حالا «روزهای عالی»، فیلم داستانی او هم یکی از متفاوت و زیباترین فیلم‌های جشنواره است. داستان فیلم درباره زندگی روزمره «هیرایاما»، مرد میانسال مجردی است که شغلش نظافت دستشویی‌های عمومی در توکیوست و در طول مدت فیلم حتی بیست جمله هم نمی‌گوید. اولین جمله‌ای که از او می‌شنویم نیم ساعت بعد از شروع فیلم است. تازه در این هنگام است که متوجه می‌شویم که او لال نیست. حرف نزدن انتخاب اوست. همان‌طور که نظافت دستشویی هم انتخاب اوست. در دیداری که بعد از مدت‌ها با خواهرش دارد، او از ماشین شیکی با راننده، پیاده می‌شود و در دو، سه جمله‌ای که با «هیرایاما» صحبت می‌کند، متوجه می‌شویم که او از خانواده پولداری است. اما «هیرایاما» زندگی ساده‌اش را دوست دارد و انتخابش است. زندگی تنهایش را هم دوست دارد و انتخابش است. او به کارش عشق می‌ورزد و وظیفه‌اش را نه تنها به خوبی، که با جان و دل انجام می‌دهد تا آنجا که با آینه‌ای شبیه آینه‌های گرد و کوچک دندانپزشکی، پشت و زیر و جاهایی از دستشویی را که دیده نمی‌شوند را هم وارسی می‌کند و با ابزارهای مختلف تمیز می‌کند.
وقتی داستان یک خطی این فیلم را می‌شنویم، می‌توانیم تصور کنیم که اتفاق خاصی در فیلم نمی‌افتد و حتما با فیلمی زیادی هنری و پرمدعا، طولانی و خسته‌کننده طرفیم. تا جایی از این فکر درست هم هست. واقعا هیچ اتفاق خاصی در «روزهای عالی» نمی‌افتد. سناریوی این فیلم کلاسیک نیست. یعنی هیچ حادثه محرکی در داستان وجود ندارد که باعث جلو رفتن و جذب تماشاگر می‌شود، نقطه اوجی نیست و پایانی به آن معنی ندارد یعنی نتیجه‌گیری یا حل یا حذف مشکل وجود ندارد. اما اینجاست که «ویم وندرس» جادو می‌کند و جایی که هر کس دیگری، فیلمی یکنواخت و خسته‌کننده می‌ساخت، می‌تواند همه را مسحور و درگیر کند. «هیرایاما» زیاد حرف نمی‌زند، اما سادگی و آرامشش، آهنگ‌های راک امریکایی مثل آلبوم «ترانسفورمر» و آهنگ «روز عالی» «لو ریید» که گوش می‌دهد، ما را جذب خود می‌کند. او روتین خاصی در زندگی‌اش دارد. هر روز با یک صدا از خواب بیدار می‌شود، قبل از رفتن به سر کار عادت‌های خاص مثل آب دادن گیاه‌هایش را دارد، کارش را به بهترین شکل انجام می‌دهد، غذایش را در رستورانی خاص و هر روز در ساعت مخصوصی به حمام عمومی می‌رود، از درخت خاصی عکس می‌گیرد، هر شب قبل از خواب کتاب می‌خواند و حتی رویاهایی ساده و سیاه و سفید از درخت مورد علاقه‌اش می‌بیند و روز بعدی و روزهای دیگر را به همین شکل ادامه می‌دهد... او تمام این کارها را اما با آرامش خاص خود انجام می‌دهد و از انجام‌شان لذت می‌برد. همان‌طور که خواهرزاده‌اش یک روز به او می‌گوید، بهترین دوستش همان درختی است که هر روز از آن عکس می‌گیرد و شب‌ها خوابش را می‌بیند. «هیرایاما» با هر اتفاقی که می‌افتد با آرامش و طمأنینه برخورد می‌کند. دو باری که او را از این حالت خارج می‌بینیم، وقتی است که روتین زندگی‌اش به‌هم می‌خورد! «هیرایاما» به اجبار تنها نیست. او تنهایی را انتخاب کرده، برای همین بازی پنهانی با مشتری یکی از دستشویی‌ها (که هیچ‌وقت نمی‌بینیمش) را آغاز می‌کند، اما هیچ‌وقت سعی در دیدنش نمی‌کند. برای همین با وجود علاقه‌اش به صاحب باری که هر شب می‌رود، هیچ‌وقت فکر رابطه با او را نمی‌کند.
حتی فکر کردن به ساخت فیلمی با شخصیتی تنها و ساکت، که زندگی روتین و یکنواختی دارد، ترسناک است. «ویم وندرس» جادوگری است که با خلق موقعیت، با رخنه به درون تماشاگر و همراه کردنش، توانسته این فکر ترسناک را به تجربه‌ای عاشقانه تبدیل کند. «هیرایاما» با بازی عجیب و بی‌نظیر «کوجی یاکوشا»، نگاهی دیگر به زندگی را به ما نشان می‌دهد. نگاهی ساده، زیبا و عاشقانه. حالا که تمام فیلم‌های بخش مسابقه را دیده‌ام بی‌تردید «روزهای عالی» اولین انتخاب من برای نخل طلا است.
دیگر فیلمی که دیدم «بلوط پیر» ساخته بزرگ‌مرد سینمای بریتانیا «کن لوچ» بود. پیرترین کارگردان حاضر در جشنواره کن با ۸۶ سال، که شاید آخرین فیلمش را ساخته، از قدیمی‌های کن است و از رکوردداران جایزه در این جشنواره. او که در کلاب خیلی خاص دو نخلی‌های کن هم حضور دارد، این‌بار هم مثل همیشه به دنبال سینمای اجتماعی رفته است. داستان فیلم او در شمال انگلستان، در شهری دور افتاده می‌گذرد که بعد از تعطیلی معدن، رو به ویرانی است و مردمش در فقر و بدبختی دست و پا می‌زنند. مردمی که به حال خود رها شده‌اند، اما ترجیح می‌دهند چشم‌شان را روی مقصران واقعی ببندند و پناهندگان سوریه‌ای را که به آنجا آمده‌اند را هدف خشم و نفرت خود قرار دهند. در این فضای تشنج‌آور «تی. جی. بلنتاین» صاحب کافه «بلوط قدیمی» به کمک «یارا» دختر جوان پناهنده عکاسی که تازه به شهر رسیده می‌آید... آخرین ساخته «کن لوچ» بد نیست اما با بهترین فیلم‌هایش فاصله زیادی دارد. اگرچه تلاش کارگردان برای به تصویر کشیدن مشکلات و بدبختی‌های پناهجویان قابل ستایش است، اما انگار که دانش و آگاهی او از این مشکلات و بدبختی‌ها، چه قبل از پناهندگی و چه بعد از آن خیلی سطحی است. دیالوگ‌های «یارا» از مشکلاتی که پشت سر گذاشته‌اند، زندان‌های سوریه، بمباران‌ها و... مثل خواندن خبر از روزنامه است و باورپذیر نیست. یکی دیگر از مشکلات فیلم هم باورپذیر نبودن بازی بازیگرانش است. «کن لوچ» که معمولا در انتخاب بازیگر و صد البته نابازیگران، تبحر خاصی دارد، این‌بار نتوانسته به نتیجه دلخواه برسد. بنابراین به غیر از «دیو ترنر» که نقش «تی. جی. بلنتاین» را بازی می‌کند، بقیه بازیگران در نقش‌های‌شان باورپذیر نیستند، مخصوصا «ابلا ماری» در نقش «یارا» (نقش اول زن فیلم) که کاملا مشخص است، از پناهندگان و بدبختی‌های‌شان دنیایی فاصله دارد. داستان فیلم، نتیجه‌گیری شیرین و خوش‌بینانه‌اش (که اگر به همین راحتی ممکن بود دیگر مشکلی نبود و اروپایی‌ها و پناهندگان به راحتی و خوشی در کنار هم زندگی می‌کردند) و حتی کارگردانی و فیلمبرداری فیلم، همه از بهترین کارهای «کن لوچ» مثل «من دانیل بلیک» فاصله زیادی دارند. کارگردان سالخورده این‌بار ترجیح داده تا حرفش را به گوش دنیا برساند و خیلی درباره مسائل فرمی و بازی‌ها وسواس به خرج نداده است. هر چند به هر ترتیب موفق به خیس کردن چشم‌های تماشاگران در آخر فیلم می‌شود...
فیلم دیگر مسابقه «توهم» به کارگردانی «آلیس رهرواچر» است که در ایتالیای سال‌های ۱۹۸۰ می‌گذرد. «آرتور» باستان‌شناس بریتانیایی جوانی است و با گروهی، به دزدیدن قبرهای قدیمی در توسکان مشغول است. مهم‌ترین نکته قوت فیلم، آزادی سبک و ساختاری است که کارگردان به آن روی آورده. این آزادی را مخصوصا در تصاویر فیلم می‌توانیم ببینیم که به وسیله فیلمبردار معروف زن فرانسوی «هلن لوار» که فیلم «فایربرند» را هم در جشنواره دارد فیلمبرداری شده است. در این فیلم
نه تنها می‌توانیم طرح و نقطه‌های آشنای ناشی از فیلمبرداری با دوربین ۳۵ میلی‌متر را ببینیم، بلکه گهگداری نگاتیوهای ۱۶ و سوپر ۱۶ هم در فیلم استفاده شده‌اند. داستان فیلم اما که از چند بخش تشکیل شده، دزدی‌ها، رابطه «آرتور» با مادری مجرد و جوان، توهماتش درباره نامزد قبلی‌اش، آهنگ‌ها و نمایش‌های خیابانی دلقک‌ها و آرلکن‌ها (موجوداتی در کمدی ایتالیایی، با لباس‌های لوزی مانند رنگی) و تنهایی‌هایش در خرابه‌ای که خانه می‌داند، همه و همه، برای من زیادی بودند. تلاش خودخواسته کارگردان برای سرگردان کردن تماشاگر در توهمات «آرتور» و زندگی نابسامانش نتیجه داد و من در این شلوغی‌های ذهنی و داستانی و تصویری آن‌قدر دست و پا زدم تا خفه شدم...
راستش از «تابستان قبلی» آن‌قدر بدم آمده که حتی در نوشتن درباره‌اش تردید داشتم. «کاترین بریا» کارگردان ۷۴ ساله فرانسوی، که به تحریک تماشاگر و شکستن تابو در سال‌های 80-۱۹۷۰ معروف است، این‌بار به دنبال ساخت دوباره فیلمی دانمارکی به نام «ملکه قلب‌ها» رفته است. عجیب آن است که این فیلم دانمارکی محصول ۲۰۱۹ است و ساخت دوباره آن تنها دو، سه سال بعد (به جز برای امریکایی‌ها که به جای زیرنویس و دوبله، ترجیح به دوباره ساختن فیلم‌های خارجی دارند) عجیب است و البته عجیب‌تر آن است که «بریا» حتی زحمت عوض کردن اسم‌های شخصیت‌ها را هم به خود نداده.
«آن» وکیلی است که در مورد مشکلات بچه‌های زیر سن قانونی فعالیت می‌کند و در حرفه خود خوش می‌درخشد. او با شوهرش «پییر» و دو دختر کوچک‌شان که هر دو را به سرپرستی گرفته‌اند زندگی می‌کند. بعد از آمدن «تئو» پسر نوجوان «پییر» که از زن اولش است اما، این وکیل که شغلش دفاع از کودکان است، به رابطه با او روی می‌آورد.
اگر یادتان باشد وقتی از «آناتومی یک سقوط» برای‌تان نوشتم، گفتم که یکی از بزرگ‌ترین مشکلات فیلم‌های فرانسوی از نظر من دیالوگ‌های شسته و رفته‌شان است که به زبان محاوره‌ای ربطی ندارند و فیلم را ناباورانه می‌کنند. مشکلی که در «آناتومی...» وجود نداشت و یکی از نقاط قوتش بود. «تابستان قبلی» اما نمونه تمام آن مشکلاتی است که گفتم. به‌طور مثال اوایل فیلم، حرف زدن «آن» طوری است که انگار در حال خواندن کتابی قدیمی از «مولیر» است... این مشکل دیالوگ‌های قلمبه و باورناپذیر درباره کل شخصیت‌ها با طرز احمقانه حرف زدن‌شان که انگار در حال کتاب خواندن، آن‌هم از نوع کتاب‌های سنگین و قدیمی هستند وجود دارد و فاجعه‌آمیز است. دیگر نکته‌ای که البته از عمد و به انتخاب کارگردان بوده، معذب کردن تماشاگر است. اگرچه کارگردان به نتیجه دلخواه خود رسیده، واقعا برایم غیرقابل تحمل و مشمئزکننده بود. سناریوی فیلم هم مشکل زیاد دارد که اگر سر دستی به یکی از آنها بخواهم اشاره کنم، وجود خواهر «آن» است که «آن» از طرفی او را به عنوان صمیمی‌ترین دوستش معرفی می‌کند و از طرفی می‌گوید حسود است. این خواهر، مچ «آن» و «تئو» را می‌گیرد اما هیچ اتفاقی نمی‌افتد!! دلیل این معرفی شخصیت و حضور و کشوف او پس چیست و به چه دردی می‌خورد؟!
باز هم فیلمی فرانسوی و به‌شدت در سطح پایین که بیشتر و بیشتر «آناتومی یک سقوط» را به عنوان تنها فیلم فرانسوی خوب و درست این جشنواره به اتفاقی نادر تبدیل کرد. حالا دیگر تنها باید یک روز دیگر صبر کرد تا نتایج و جوایز را دید و فهمید که هیات داوران چقدر با ما خبرنگاران و منتقدین هم‌فکر و هم‌نظر بوده‌اند. تا فردا.

وقتی داستان یک خطی این فیلم را می شنویم، می توانیم تصور کنیم که اتفاق خاصی در فیلم نمی افتد و حتما با فیلمی زیادی هنری و پر مدعا، طولانی و خسته کننده طرفیم. تا جایی از این فکر درست هم هست. واقعا هیچ اتفاق خاصی در «روزهای عالی» نمی افتد. سناریوی این فیلم کلاسیک نیست. یعنی هیچ حادثه محرکی در داستان وجود ندارد که باعث جلو رفتن و جذب تماشاگر می شود، نقطه اوجی نیست و پایانی به آن معنی ندارد یعنی نتیجه گیری یا حل و یا حذف مشکل وجود ندارد. اما این جاست که «ویم وندرس» جادو می کند و جایی که هر کس دیگری ، فیلمی یکنواخت و خسته کننده می ساخت، می تواند همه را مسحور و درگیر کند. «هیرایاما» زیاد حرف نمی زند، اما سادگی و آرامشش، آهنگ های راک آمریکایی مثل آلبوم «ترانسفورمر» و آهنگ «روز عالی» «لو ریید» که گوش می دهد، ما را جذب خود می کند.

اعتماد

نظرات کاربران
نظر شما

ساعت 24 از انتشار نظرات حاوی توهین و افترا و نوشته شده با حروف لاتین (فینگیلیش) معذور است.

تیتر داغ
تازه‌ترین خبرها