رفتن به محتوا
سام سرویس
کد خبر 621360

راوی جسم‌های تمنازده

ساعت24-داستان بلند «روباه» کتابی است از دی. اچ. لارنس که به‌تازگی با ترجمه کاوه میرعباسی در نشر افق منتشر شده است. این کتاب البته سال‌ها پیش یک بار منتشر شده بود و پس از سال‌ها بار دیگر به چاپ رسیده است. ماجراهای داستان «روباه» به سال‌هایی مربوط است که جنگ جهانی اول در جریان است.

داستان بلند «روباه» کتابی است از دی. اچ. لارنس که به‌تازگی با ترجمه کاوه میرعباسی در نشر افق منتشر شده است. این کتاب البته سال‌ها پیش یک بار منتشر شده بود و پس از سال‌ها بار دیگر به چاپ رسیده است. ماجراهای داستان «روباه» به سال‌هایی مربوط است که جنگ جهانی اول در جریان است. لارنس در این داستان به روابط میان شخصیت‌ها از منظر روان‌شناختی و عاطفی توجه کرده است. دی. اچ. لارنس از نویسندگان شاخص قرن بیستم است که در سال‌های کوتاه عمرش در فرم‌های مختلف نوشتاری به نوشتن پرداخت و در کارنامه به‌جامانده از او رمان، شعر، داستان کوتاه، سفرنامه، نمایش‌نامه و مقاله دیده می‌شود. لارنس نویسنده‌ای صاحب‌سبک بود که آثارش همچنان موضوع بحث منتقدان است. لارنس دارای دیدگاه اجتماعی روشنی هم بود و نگاه انتقادی او نسبت به جهان صنعتی معاصر هم در رمان‌ها و هم در مقاله‌هایش قابل مشاهده است. به مناسبت انتشار رمان «روباه» با کاوه میرعباسی درباره ویژگی‌های داستان‌نویسی دی. اچ. لارنس، جایگاه «روباه» در میان آثار او و برخی وجوه تفکر لارنس گفت‌وگو کرده‌ایم. میرعباسی در بخشی از این گفت‌وگو می‌گوید: «بستر اجتماعی و نوع مواجهه با طبیعت درواقع مضمونی است که در کل آثار لارنس می‌توان دید. اوایل قرن بیستم در انگلستان دورانی است که به نوعی با انگلستان دوپاره روبه‌رو هستیم. یعنی کشور صنعتی شده و یک‌جور گرایش به عمل‌گرایی صنعتی و به احساس‌گریزی و عقلانیت صنعتی حاکم شده و از طرف دیگر کسانی را داریم که هنوز به طبیعت و در‌واقع به طبیعت خودشان وابسته هستند. شروع این دوپارگی در خانواده خود لارنس دیده می‌شود. پدر لارنس کارگر معدن بود و معدنچی فقیری هم بود. برعکس، مادرش آموزگار بود. پدر لارنس کسی بود که در میگساری افراط می‌کرد و به امری که فایده عملی نداشت اهمیتی نمی‌داد. برعکس، مادرش عقاید دیگری داشت و به همین دلیل نفرت شدیدی میان این دو وجود داشت. زمانی که لارنس خودش را شناخت، شاهد نفرتی بود که بر زندگی زناشویی پدر و مادرش حاکم شده بود. لارنس و سایر بچه‌های خانواده با مادرشان همدل بودند و نسبت به پدرشان که رفتار زمختی داشت کینه داشتند، در حالی که مادرشان لطافت روحی داشت و او بود که زحمت زیادی کشید برای اینکه لارنس بتواند تحصیل کند و بورس بگیرد و با ادبیات و هنر آشنا بشود و کارگر معدن نشود. این تضاد و دوگانگی که در خانواده لارنس وجود داشت، به نوعی همان تضاد و دوگانگی کلی است که در انگلستان وجود داشت. از یک طرف صنعتگران و سرمایه‌داران بودند که فقط به جنبه مادی و غیرتغزلی زندگی توجه داشتند و در طرف دیگر کسانی بودند که به طبیعت و زیبایی‌هایش دلبستگی داشتند. این دوگانگی به شکل بارزی در اوایل قرن خودش را در انگلستان نشان داده بود و در رمان‌های مختلف دی. اچ. لارنس ما به روشنی شاهد این مسئله هستیم».

‌ ‌دی. اچ. لارنس از سال‌ها پیش در ایران شناخته شده بود و آثاری هم از او یا درباره‌اش به فارسی منتشر شده است. آشنایی شما با دی. اچ. لارنس چگونه شکل گرفت و ترجمه داستان «روباه» مربوط به چه دوره‌ای است؟

دی. اچ. لارنس در دنیا به دلیل جنجال‌برانگیزترین رمانش، «عاشق لیدی چترلی»، شناخته می‌شود که البته امروز دیگر اثر جنجال‌برانگیزی به شمار نمی‌رود. نام این رمان را اولین‌بار سیزده یا چهارده سالم بود که در سریالی با نام «آقای نواک» شنیدم که داستان یک معلم ادبیات در یک مدرسه بود. شاگردان کلاس علاقه‌ای به خواندن رمان‌های کلاسیک نداشتند اما معلم دست‌آخر قانع‌شان می‌کند و از آن‌ها می‌خواهد که کتابی برای خواندن پیشنهاد کنند. طنز قضیه‌این بود که شاگردان کتاب «عاشق لیدی چترلی» را پیشنهاد می‌دهند که خب در آن دوره کتابی مسئله‌برانگیز شناخته می‌شد. اینجا اولین‌بار اسم این رمان را شنیدم بی‌آنکه با دی.‌ اچ. لارنس آشنا باشم.

بعد در هجده سالگی، زمانی که در فرانسه دانشجو بودم رمان «عاشق لیدی چترلی» را به زبان فرانسه خواندم. این شروع آشنایی من با دی. اچ. لارنس بود. از «عاشق لیدی چترلی» بدم نیامد و رمان جالبی بود که چند اقتباس سینمایی هم از آن صورت گرفته است.

آشنایی بعدی‌ام با لارنس به فیلم «زنان عاشق» کن راسل برمی‌گردد که در ایران دیدم. این فیلم به لحاظ مضمون خیلی بیشتر از «عاشق لیدی چترلی» روی من تاثیر گذاشت. درواقع به‌واسطه‌این فیلم‌ها بود که با لارنس آشنا شدم و وقتی وارد کار ترجمه شدم صحبت از این شد که جای دی. اچ. لارنس خالی است. به دلایلی که واضح است خیلی از آثار او به‌خصوص شاهکارهایش امکان ترجمه و انتشار به فارسی ندارند. در حقیقت به اعتقاد اکثر منتقدان شاهکارهای دی. اچ. لارنس رمان‌های «رنگین کمان» و «زنان عاشق» است که دو رمان مرتبط با هم هستند. دی. اچ. لارنس در آغاز قصد داشت اینها را در یک رمان بنویسد بعد دید که نمی‌شود چون «زنان عاشق» داستان زندگی عاشقانه دو خواهر است اما «رنگین گمان» به سه نسل قبل از آن‌ها هم برمی‌گردد و بنابراین دی. اچ. لارنس می‌بیند که امکان نوشتن این داستان در یک رمان وجود ندارد و در نتیجه دو رمان نوشت که اولی «رنگین‌کمان» است که در 1915 چاپ شد و بعد «زنان عاشق» را در 1916 نوشت. به دلیل برخی بی‌پروایی‌هایی که در این دو رمان وجود دارد تا سال 1920 در انگلستان هیچ ناشری حاضر نشد آن‌ها را چاپ کند.

در دوره نوجوانی من چون اینترنت وجود نداشت ما با خیلی از نویسنده‌ها و آثار به‌صورت تصادفی آشنا می‌شدیم. بعد از آشنایی تصادفی‌ام با لارنس که به‌واسطه فیلم و سینما اتفاق افتاد کارهای شاخصش را خواندم. به دلیل اینکه امکان چاپ شاهکارهایش در ایران وجود ندارد، در اوایل دهه هشتاد پیشنهادی درباره ترجمه لارنس شد که رمان «روباه» را ترجمه کردم. این کتاب آن زمان توسط ناشری گمنام و کم‌کار منتشر شد و پس از سال‌ها که نایاب بود دوباره منتشر شده است. رمان «باکره و کولی» را هم از ناشر اول گرفتم و این کتاب هم به زودی توسط نشر افق منتشر می‌شود.

‌ ‌به‌جز جنجال‌برانگیز بودن آثار دی. اچ. لارنس، او امروز چه جایگاهی در ادبیات انگلیسی‌زبان دارد؟

دی. اچ. لارنس به‌خصوص در کشورهای آنگلوساکسون یکی از مجادله‌برانگیزترین نویسندگان بوده و هنوز نویسنده بحث‌برانگیزی است که بسیار به آثارش پرداخته می‌شود. حتی یک نشریه منتشر می‌شود که مختص نقد آثار لارنس است و هربار موضوع تازه‌ای در آثار او پیدا می‌کنند و نقدهای مربوط به آن را در این نشریه منتشر می‌کنند. کتاب‌های زیادی هم درباره دی. اچ. لارنس نوشته شده است. لارنس عمر کوتاهی داشت و چهل‌و‌پنج سال بیشتر عمر نکرد و مریض‌احوال هم بود. با‌این‌حال او زندگی پرباری داشت و در خیلی از زمینه‌ها استعداد داشت.

دی. اچ. لارنس در وهله اول به‌عنوان رمان‌نویس و نویسنده داستان کوتاه شناخته می‌شود. اما بی‌انصافی است اگر مثلا ارزش اشعارش را درک نکنیم یا نمایش‌نامه‌هایش را نادیده بگیریم یا لارنس روزنامه‌نگار را که در زمان خودش شیوه روزنامه‌نگاری پیشتاز و مدرنی داشت نبینیم یا حتی سفرنامه‌هایش را نادیده بگیریم. این وجوه لارنس تا حدودی در سایه دی‌. اچ. لارنس رمان‌نویس قرار گرفته‌اند اما او حتی نقاش خوبی هم بود و می‌شود گفت خداوند استعداد‌ها را از این آدم دریغ نکرده بود و در عمر کوتاهش کارنامه‌ای پرکار و پربار داشت.

‌ ‌به «رنگین‌ کمان» و «زنان عاشق» اشاره کردید که رمان‌های شاخص دی. اچ. لارنس به‌شمار می‌روند. به‌جز این دو رمان او چه آثار شاخص دیگری نوشته است؟

آثاری مثل «عصای‌هارون» و «کانگورو» و غیره آثار خوبی هستند اما در مقایسه با «رنگین کمان» و «زنان عاشق» نوعی عقبگرد به‌شمار می‌روند. دی. اچ. لارنس‌ پس از این آثار دوباره یک شکوفایی نهایی دارد که چون در آستانه مرگ است می‌توان گفت نوعی خانه‌روشنی به حساب می‌آید: «عاشق لیدی چترلی» را طی پنج سال می‌نویسد، اگرچه‌این رمان نیز در حد «رنگین کمان» و «زنان عاشق» نیست و از نظر اهمیت و جایگاه سومین رمان دی. اچ. لارنس محسوب می‌شود. دو رمان کوتاه لارنس یعنی «روباه» و «باکره و کولی» نیز به نوعی می‌توان گفت که شاهکارهای کوتاه لارنس هستند. درواقع این دو داستان بلند هم جزو آثار شاخص لارنس به‌شمار می‌روند و می‌توانند کمک کنند که جایگاه ادبی او را بهتر درک کنیم.

‌‌ آیا ترجمه «روباه» چالش خاصی به همراه داشت؟

زمانی که تصمیم به ترجمه اثری می‌گیرم، همیشه ابتدا کتاب را می‌خوانم و ویژگی‌هایی که در نثر است، پیدا می‌کنم. پیش از این درباره لارنس و فوئنتس این نکته را درباره نثر آثار مثال زده بودم. فوئنتس از آن نویسنده‌هایی است که از تکرار بدش می‌آید و کلمه‌ای را که یک‌بار استفاده کرده چند جمله جلوتر دوباره از آن استفاده نمی‌کند و از مترادفش استفاده می‌کند. نقطه مقابل این حالت دی. اچ. لارنس است که بی‌پروا یک صفت را بارها و بارها به کار می‌برد. برخی منتقدان این را به حساب شلختگی نثر دی. اچ. لارنس گذاشته‌اند اما برخی دیگر هم معتقدند که‌این کار در زمان خودش نوآوری بوده است و به نثر لارنس تشخص ‌داده است. اما مثلا تکرار در نثر دی. اچ. لارنس مثل تکرار در نثر کورمک مک‌کارتی که عامدانه رخ می‌دهد نیست. من احتمال شلختگی را بیشتر می‌دانم، برای همین وقتی ترجمه می‌کردم خیلی خودم را مقید نمی‌کردم که از تکرار پرهیز کنم، چون خودش این کار را کرده است. ترجمه «روباه» سختی خاصی نداشت و باید سبک کار را پیدا می‌کردم و به نثری که برای اوایل قرن بیستم، یعنی برای صد سال پیش است، دقت می‌کردم؛ نثری که یک مقداری قدیمی‌است اما به آن صورت بوی کهنگی نمی‌دهد.

‌ ‌دی. اچ. لارنس شاعر هم بود. آیا نثر او به‌اصطلاح نثری شاعرانه است؟

برای پاسخ به‌این پرسش می‌توان از زاویه دیگری وارد شد. در یک دسته‌بندی کلی ما یک‌سری نویسنده داریم که به آن‌ها به اصطلاح شیوه‌گرا گفته می‌شود؛ مثل نابوکوف که نثر خاص خودش را دارد و نثرش یکی از ویژگی‌های آثارش است. اما برخی نویسنده‌ها این‌طور نیستند و مثلا بارگاس یوسا نویسنده‌ای شیوه‌گرا نیست، او اگرچه جاهایی ابداعاتی در نثر می‌کند اما تعداد این ابدعات زیاد نیستند و نثرش درواقع کارکردی است. دی. اچ. لارنس هم به نظرم از گروه دوم نویسندگان است و نثرش ویژگی‌ خاصی ندارد. او بیشتر به خاطر مضامین آثارش قابل‌توجه است. به خصوص اگر دی. اچ. لارنس را در چشم‌انداز تاریخی و در بستر تحول ادبیات در نظر بگیریم، اهمیتش دوچندان می‌شود.

‌ ‌دی. اچ. لارنس نویسنده‌ای پیشرو بوده اما به نظرتان در این چشم‌انداز تاریخی که اشاره می‌کنید، او از چه منظری اهمیتی مضاعف دارد؟

دی. اچ. لارنس نویسنده‌ای است که مضمون اصلی اکثر آثارش رابطه زن و مرد و رابطه عاشقانه است. اما چه چیزی آثار لارنس را متمایز می‌کند؟ مثلا ادبیات قرن هجدهم فرانسه نیز ادبیاتی عاشقانه است اما عاشقانه‌ای روان‌شناختی است. در آن آثار با عشق‌هایی سروکار داریم که از جان برآمده‌اند. یعنی روایت جان‌های شیفته است. در حالی که در آثار لارنس، نه‌اینکه جای رابطه عاطفی خالی باشد، اما کار اصلی که لارنس کرده‌این است که جسم را وارد داستان کرده است. در حقیقت در آثار دی. اچ. لارنس با معرفت جسم روبه‌رو می‌شویم. اعتقاد او بر این بوده که جسم یک شعور ذاتی دارد که از شور جان بالاتر است. در آثار لارنس با جان‌های شیفته روبه‌رو نیستیم بلکه بیشتر جسم را عاملی برای شناخت می‌داند.

در رمان «عاشق لیدی چترلی»، لارنس این باورش را در شخصیت لرد چترلی به‌روشنی نشان می‌دهد. لرد چترلی به دلیل این که از پایین‌تنه فلج است، از نظر جنسی ناتوان است و دائما در حال مطالعه است. در جایی از رمان دی. اچ. لارنس این را کاملا تئوریزه کرده و نمادی هم به کار می‌برد که اسب سفید و اسب سیاه است. می‌گوید اسب سفید معرفتی است که به واسطه روح به دست می‌آید و اسب سیاه معرفتی است که به‌واسطه جسم به دست می‌آید. دل نگرانی شوهر لیدی چترلی این است که چون تجربه جسمانی را نمی‌تواند داشته باشد شناختش از عالم ناقص است. یعنی اینجا در حقیقت به نوعی از زبان یا از تفکر لرد چترلی، دی. اچ. لارنس نظر خودش را می‌دهد. باید در نظر داشت که‌این آخرین رمان دی. اچ. لارنس است و در ایام شدت بیماری‌اش آن را نوشت. لارنس در اینجا این نظریه را مطرح می‌کند که رسیدن به شناخت تنها به میانجی روح و روان نیست و به واسطه جسم هم هست. به دی. اچ. لارنس لقب کاهن عشق داده بودند و حتی یکی از زندگی‌نامه‌هایی که درباره‌اش نوشته‌اند، همین عنوان را دارد. وقتی به لارنس می‌گویند کاهن عشق، درواقع اشاره به‌این می‌کنند که نزد لارنس پای معرفت و شناخت هم در میان است وگرنه به او دون ژوان می‌گفتند. نظریه‌ای که دی. اچ. لارنس مطرح کرد، در زمانه خودش یک نوآوری بود. او جسم را وارد ادبیات کرد و برای جسم اهمیت قایل شد. لارنس دیدگاه تحقیرآمیزی که نسبت به جسم یا تمنیات جسمانی وجود داشت انکار کرد و به نوعی پس زد. او جسم را حقیر و خوار نمی‌داند و به همین دلیل است که انتشار آثار مهم او مقداری با مسئله روبه‌رو می‌شود.

‌ ‌این مضمون و توجه به جسم چقدر در آثارش دیده می‌شود؟

او کم‌وبیش این مضمون را در اغلب آثارش به کار گرفته است. اما در «روباه» این مضمون وجود ندارد یا به عبارت بهتر خیلی ناپیدا است. در این داستان با دو دختر روبه‌روییم که با معیارهای زمان خودشان، سال‌ها از زمان ازدواج‌شان گذشته و در مرز سی‌سالگی با هم زندگی می‌کنند. جنگ پس‌زمینه رویدادهای رمان است و کارهای سخت به‌اصطلاح مردانه را این دو دختر خودشان انجام می‌دهند. عنصر مذکر در زندگی آن‌ها غایب است. اولین حضور مذکر به واسطه روباهی است که به مرغدانی حمله می‌کند و بلافاصله پس از این اتفاق سربازی جوان از راه می‌رسد و او کسی است که در مقایسه با دو دختر، نوجوان به شمار می‌رود چون بیست ساله است. وقتی پای سرباز به مزرعه باز می‌شود، میان دو دختر برخورد و درگیری شکل می‌گیرد. میان یکی از دختران و سرباز رابطه‌ای عاطفی شکل می‌گیرد و تصمیم به ازدواج می‌گیرند اما دختر دیگر حسادت می‌کند و تا حدی مانع است و سرانجام می‌بینیم که داستان پایانی جنایی پیدا می‌کند. در اینجا درواقع صحبتی از رابطه جسمانی و جنسی وجود ندارد اما حضورش را می‌توانیم حس کنیم. در رمان «باکره و کولی» نیز تمنا و کشش جسمی‌را در تمام طول روایت حس می‌کنیم.

‌ ‌در «روباه» با سطح دیگری از رابطه روبه‌رو هستیم و آن رابطه با طبیعت است؛ این‌طور نیست؟

سوال خوبی مطرح کردید؛ همین‌طور است. این بستر اجتماعی و نوع مواجهه با طبیعت درواقع مضمونی است که در کل آثار لارنس می‌توان دید. اوایل قرن بیستم در انگلستان دورانی است که به نوعی با انگلستان دوپاره روبه‌رو هستیم. یعنی کشور صنعتی شده و یکجور گرایشی به عملگرایی صنعتی و به احساس‌گریزی و عقلانیت صنعتی حاکم شده و از طرف دیگر کسانی را داریم که هنوز به طبیعت و در‌واقع به طبیعت خودشان وابسته هستند. شروع این دوپارگی در خانواده خود لارنس دیده می‌شود. پدر لارنس کارگر معدن بود و معدنچی فقیری هم بود. برعکس، مادرش آموزگار بود. پدر لارنس کسی بود که در میگساری افراط می‌کرد و به امری که فایده عملی نداشت، اهمیتی نمی‌داد. برعکس، مادرش عقاید دیگری داشت و به همین دلیل نفرت شدیدی میان این دو وجود داشت. زمانی که لارنس خودش را شناخت، شاهد نفرتی بود که بر زندگی زناشویی پدر و مادرش حاکم شده بود. لارنس و سایر بچه‌های خانواده با مادرشان همدل بودند و نسبت به پدرشان که رفتار زمختی داشت، کینه داشتند؛ د‌رحالی‌که مادرشان لطافت روحی داشت و او بود که زحمت زیادی کشید برای اینکه لارنس بتواند تحصیل کند و بورس بگیرد و با ادبیات و هنر آشنا بشود و کارگر معدن نشود. این تضاد و دوگانگی که در خانواده لارنس وجود داشت به نوعی همان تضاد و دوگانگی کلی است که در انگلستان وجود داشت. از یک طرف صنعتگران و سرمایه‌داران بودند که فقط به جنبه مادی و غیرتغزلی زندگی توجه داشتند و در طرف دیگر کسانی بودند که به طبیعت و زیبایی‌هایش دلبستگی داشتند. این دوگانگی به شکل بارزی در اوایل قرن خودش را در انگلستان نشان داده بود و در رمان‌های مختلف دی. اچ. لارنس ما به‌روشنی شاهد این مسئله هستیم. در عین‌حال مکانی که داستان در آن رقم می‌خورد جای پرت و دور‌افتاده‌ای است که طبیعت در آنجا حضور بارزتری دارد؛ چون آن‌ها به عنوان دو زن همیشه با طبیعت در کشمکش هستند. ماهیت این کشمکش به مرور عوض می‌شود، چون عامل دیگری از طبیعت که همان کشش جسمانی است شکل می‌گیرد که‌این هم شکل دیگری از تمنای طبیعی است. این همه‌جا حضور دارد و این تعبیر را به کار برده‌اند که از دیدگاه دی. اچ. لارنس زندگی یک چالش دائمی‌است و از یک‌سو کشمکشی است که انسان با طبیعت دارد و از سوی دیگر با مظاهر جامعه یعنی با هر دوی اینها در حال کلنجار رفتن است.

‌ ‌آیا می‌توان گفت که نقد صنعت‌محوری در جهان داستانی لارنس نقش برجسته‌‌ای دارد؟

بله. در «زنان عاشق» هم شخصیتی داریم که شغلش با روحیه‌اش کاملا در تضاد است. خودش آدمی‌است که به دلیل شکست عشقی خودکشی می‌کند و می‌رود در برف می‌خوابد تا بمیرد اما از سوی دیگر شغلش دقیقا خلاف این را ایجاب می‌کند. به‌این معنی که به عنوان یکی از بزرگان و صاحبان صنعت در انگلستان آن دوره باید به گونه‌ای دیگر باشد و زندگی متفاوتی در پیش بگیرد.

‌ ‌آیا در توجه دی. اچ. لارنس به طبیعت رگه‌هایی ازگرایش به رمانتیسم را می‌توان مشاهده کرد؟

به نظرم نه چون رمانتیک‌ها هاله‌ای از تقدس را دور عشق می‌پیچند و از این نظر درست نقطه مقابل آثار دی. اچ. لارنس قرار می‌گیرند. اکثر پرسوناژهای رمانتیک آدم‌هایی هستند که انگار فاقد جنسیت‌اند و دست‌کم سویه‌های جسمانی‌شان در اثر بروزی پیدا نمی‌کند. در مقام مقایسه نوآوری دی. اچ. لارنس در نسبت با رمانتیک‌ها همین توجه به وجه جسمانی عشق است. رئالیست‌ها که اصلا دغدغه‌های دیگری داشتند اما به‌این صورت می‌شود گفت که ما مکتب رمانتیسم را داریم و پس از آن رئالیست‌ها و ناتورالیست‌ها می‌آیند و پس از آن دوباره از یک جهاتی برخی‌ها گفته‌اند دی. اچ. لارنس به ادبیات امپرسیونیستی گرایشاتی داشته اما او مشخصا نویسنده‌ای حس‌گرا است و توصیفاتش از طبیعت بیشتر حسی است. مثلا وقتی می‌خواهد توصیف کند، چیزهایی می‌گوید که آدم به‌واسطه حواس پنجگانه درک‌شان می‌کند، در‌حالی‌که رمانتیک‌ها حتی وقتی می‌خواهند طبیعت را توصیف کنند، وصف‌شان پر از تشبیه است یعنی در اینجا هم انگار به نوعی حواس پنجگانه را کور می‌کنند یا حتی اگر اشاره‌ای به حواس پنجگانه می‌کنند، دوباره چیز دیگری مطرح می‌کنند که ضدش می‌شود و مثلا اگر عطری را توصیف می‌کنند، دوباره نماد یا تمثیلی پشتش می‌آورند اما در آثار آن‌ها عطر خود عطر نیست یا جسم خود جسم نیست و لامسه وجود ندارد. در حالی که همه‌اینها در آثار دی. اچ. لارنس به شکلی دیگر وجود دارد. او طبیعت را هم به واسطه حواس پنجگانه حس می‌کند. اشتباه است اگر بخواهیم نویسنده‌ای را در یک کلمه خلاصه کنیم اما اگر بخواهیم این اشتباه را مرتکب شویم دی. اچ. لارنس را می‌توان نویسنده حس‌گرا نامید.

‌ ‌جنگ چقدر در روایت «روباه» حضور دارد؟

حضور جنگ پررنگ است. ‌منتقدی تمام عبارت‌هایی را که در رمان «روباه» یادآور جنگ هستند، بیرون کشیده و فهرست بلندبالایی فراهم کرده است. نکته جالب این که حضور جنگ حضوری پیوسته و دائمی نیست. همین‌طور گذرا به نکاتی اشاره می‌شود مثل اینکه مردها نیستند و زن‌ها به ناچار باید کارهای مردان را انجام دهند یا اینکه هِنری سرباز است یا کمبود غذا وجود دارد و موارد مشابه دیگر. جنگ از سطور ابتدایی کتاب تا پایانش یادآوری می‌شود و پس‌زمینه داستان جنگ است و وضعیت زنان در دوره جنگ مورد توجه است. اگر پیرنگ داستان را کنار بگذاریم و به مضمونش بپردازیم، مضمون کلی اثر وضعیت زنان در دوران جنگ است.

‌‌ آیا می‌توانیم بگوییم که دی. اچ. لارنس به‌طور خاص از چه نویسنده‌ها یا جریان‌هایی تاثیر گرفته است؟

من در این مورد اظهارنظر دقیقی نمی‌توانم بکنم. اگر جریان‌ها و مکتب‌های پیش از لارنس را در نظر بگیرم، خب او با هیچ‌کدام از آن مکتب‌ها قرابت چندانی ندارد؛ یعنی نه به ناتورالیست‌ها شبیه است و نه به رئالیست‌ها یا رمانتیک‌ها. لارنس دغدغه‌های نقادانه اجتماعی در آثارش ندارد. ممکن است جاهایی در آثارش مواردی وجود داشته باشد اما مثل نویسنده‌ای چون بالزاک نیست که می‌خواست به نقد جامعه بپردازد یا مثل امیل زولا نیست. در آثار دی. اچ. لارنس بیشتر فرد محور داستان است و حسیات و تمنیات و عشق زمینی فرد.

‌ ‌با این‌حال او به ارزش‌ها و مناسبات اجتماعی هم توجه دارد، این‌طور نیست؟

قطعا توجه دارد. اگر «روباه» را از زاویه دیگری واکاوی کنیم و بخواهیم تحلیل کنیم که چرا هِنری که جوانی بیست‌ساله است می‌خواهد با یک زنی که حدودا ده سال از خودش بزرگتر است، ازدواج کند، به نتایج قابل‌توجهی می‌رسیم. از یک منظر می‌توانیم بگوییم که او جوانی است که تازه وارد جوانی شده و تجربه‌ای ندارد و برای همین مجذوب زنی بزرگ‌تر از خود می‌شود اما در پس‌زمینه ذهن او یک‌سری منفعت‌طلبی هم هست. چون او آدمی‌است که از جنگ بازگشته و بی‌کار است. در این خانه در وهله اول سرپناهی پیدا می‌کند و همچنین امکانی برای معاش می‌یابد. توانایی‌هایی که به‌عنوان یک مرد دائم بروز پیدا می‌کند: اول اینکه دختران را از شر روباه خلاص می‌کند. درواقع هنری و روباه دو مذکر یا نر داستان هستند و هنری روباه را از ماجرا بیرون می‌کند و به دنبال تثبیت موقعیت و قدرت خودش است. از این منظر می‌توانیم بگوییم که او آدم فرصت‌طلبی هم هست. ما هیچ‌وقت فکر نمی‌کنیم که او واله و شیدای مارچ شده باشد. قطعا به سمت او کشش و علاقه دارد اما اینکه‌این عشق چقدر عمیق و ریشه‌دار و پایدار است نکته‌ای قابل تامل است. او در شرایطی به‌این دختر گرایش پیدا کرده که جوانان هیچ امکانات خاصی ندارند و در چنین بستری او که خانواده ثروتمندی هم ندارد، به سمت این دختر کشیده می‌شود و می‌خواهد در خانه‌ای که از پیش وجود دارد، تشکیل خانواده بدهد. او با این رابطه خانواده و سرپناه و کار را با هم پیدا می‌کند و اگر نگوییم که انتخاب او فریبکارانه است اما دست‌کم حسابگرانه است. از این منظر دی. اچ. لارنس به مسائل اجتماعی توجه دارد اما این مسائل در کانون داستان قرار ندارند.

‌ ‌همان‌طور‌که جایی در صحبت‌هایتان اشاره کردید، لارنس روزنامه‌نگار بود و او در مقاله‌هایش مواضع رادیکال اجتماعی و سیاسی‌ای داشته است که هنوز هم قابل‌توجه‌اند، این‌طور نیست؟

همین‌طور است. لارنس مواضع جسورانه‌ای داشته و تکنیک‌های ژورنالیستی نوینی داشته و حتی در سفرنامه‌نویسی نیز نوآوری کرده است. از این‌روست که گفتم بی‌انصافی است، اگر این وجوه کار او را نادیده بگیریم اما به‌هرحال این وجوه لارنس تحت‌تاثیر رمان‌نویسی‌اش هستند. به هر صورت دی. اچ. لارنس در وهله اول داستان‌نویس است و پس از آن هنرها و توانایی‌های دیگری هم داشته است.

‌ ‌مواضع رادیکال لارنس در مورد مقولاتی چون برابری و دموکراسی و غیره چقدر در جهان داستانی‌اش قابل ردیابی است؟

باید یک نکته‌ای را در نظر داشت که لارنس نابهنگام مرد و این مواضع او اینجا و آنجا در آثارش بازتاب داشته و شاید بشود گفت این مواضع او سی درصد در داستان‌هایش دیده می‌شود. اما نمی‌دانیم اگر لارنس عمری طبیعی می‌کرد و مثلا هفتاد سال زندگی می‌کرد، دیدگاه‌های اجتماعی‌اش چه سمت‌و‌سویی پیدا می‌کرد. یعنی یک‌سری پتانسیل‌ها و گرایش‌های رادیکال بالقوه‌ای در لارنس وجود دارد که او نتوانست به‌طور‌کامل آن‌ها را محقق کند. دی. اچ. لارنس از آغاز مریض‌احوال بود و بیشتر عمرش مسلول بود و زود مرد. در سال‌های زندگی‌اش هم با مسائل زیادی روبه‌رو بود. فریدا، زنی که با لارنس زندگی می‌کرد، یک بارونس آلمانی بود که پیش از لارنس شوهر دیگری داشت و از او سه فرزند داشت. در دوران جنگ این زن و شوهر به خاطر آلمانی‌بودن فریدا همیشه با نگاه بدبینانه حکومت یا ماموران محلی روبه‌رو بودند؛ به همین خاطر آن‌ها مجبور شدند بیشتر ایام جنگ را بیرون از انگلستان بگذرانند و به آمریکای لاتین سفر کردند. این جهانگردی‌ها به نوعی به لارنس و فریدا تحمیل شده بود. یعنی می‌خواهم بگویم لارنس از این نظر هم همیشه از نظر اجتماعی با نوعی چالش و کشمکش روبه‌رو بود و همه‌اینها قطعا روی آثار و طرز فکر نویسنده اثرگذار بوده‌اند.

‌ ‌آیا می‌توان گفت که رگه‌هایی از گرایش به سوسیالیسم در باورهای دی. اچ. لارنس دیده می‌شود؟

بله می‌توان گفت. من فکر می‌کنم اگر لارنس عمر طبیعی می‌کرد، گرایش به سوسیالیسم در او قطعا به شکل بارزتری بروز می‌کرد.

شرق

نظرات کاربران
نظر شما

ساعت 24 از انتشار نظرات حاوی توهین و افترا و نوشته شده با حروف لاتین (فینگیلیش) معذور است.

تازه‌ترین خبرها