رفتن به محتوا
سام سرویس
کد خبر 637177

تسخیر جهان به سبک «شی»

در دوران جنگ سرد، چین پرچمدار «جهان سوم» در برابر استعمار شرق و غرب بود. به‌‌‌تدریج و پس از گشایش در روابط چین با جهان، چشم‌‌‌بادامی‌‌‌ها زیرکانه در سیاست و اقتصاد جهان خزیدند. چینی‌‌‌ها فتیله رقابت با آمریکا را پایین کشیدند؛ به‌‌‌طوری‌‌‌که شی جین‌پینگ در سفر آبان‌ماه سال۱۴۰۲ به آمریکا اعلام کرد که ما قدرت هژمون نیستیم و سر جنگ با ایالات‌‌‌متحده نداریم.

چینی‌‌‌ها در سیاست اعلامی خود، نه خود را «قدرت بزرگ» می‌‌‌نامند و نه «هژمون» اما در سیاست اعمالی چیزی جز «هژمون» شدن نمی‌خواهند. هر جا آمریکا پا پس کشیده، چینی‌‌‌ها قدرتمندانه آن را پر کرده‌‌‌اند؛ به‌‌‌طوری‌‌‌که در ادبیات سیاسی- بین‌المللی از «نو استعمارگری چین» یا «امپریالیسم بدون سرمایه‌‌‌داری» سخن به میان آورده‌‌‌اند. حقیقت این است که چینی‌‌‌ها مانند قرون گذشته برای تسخیر سرزمین‌‌‌ها قشون‌‌‌کشی نمی‌‌‌کنند، بلکه در قالب «قدرت نرم» به دنبال تسخیر جهان هستند. یکی از مصادیق این قدرت نرم «ابتکار کمربند و جاده» و ارائه وام‌‌‌های کلان به کشورهاست. آن دسته از کشورهایی که نتوانند این وام‌‌‌ها را بازپرداخت کنند در «تله چینی» گرفتار می‌شوند و چاره‌‌‌ای ندارند جز اینکه بخشی از معادن، زیرساخت‌‌‌ها، بنادر و غیره را در قالب قراردادهای ۹۹ساله به چین واگذار کنند. به نظر می‌‌‌رسد آفریقا به بکرترین منطقه برای نفوذ اقتصادی چین و عملیاتی کردن قدرت سخت و نرم این کشور تبدیل شده است. برخی معتقدند چین در جامه یک قدرت جدید در حال بسط دایره نفوذ خود در آفریقاست. این نفوذ چند وجه دارد: الف) وجه اقتصادی

چینی‌‌‌ها سرمایه‌‌‌گذاری کلانی در کشورهای نامیبیا، جیبوتی، کنیا و غیره انجام داده‌‌‌اند. برای مثال، این کشور یک صندوق۶۰ میلیارد دلاری برای فاینانس پروژه‌های زیرساختی در آفریقا تاسیس کرده است. چین بزرگ‌ترین شریک تجاری قاره‌‌‌ سیاه محسوب می‌شود و در این زمینه، یک دهه پیش آمریکا را پشت سر گذاشت. تجارت چین با آفریقا در سال۲۰۱۴ به ۲۲۰میلیارد دلار رسید. یکی از دلایل علاقه‌‌‌ چین به آفریقا این است که این قاره بزرگ‌ترین مواد خام را در اختیار چین می‌‌‌گذارد. آفریقا همچنین در قالب بلوک سیاسی حامی چین در سازمان ملل عمل می‌‌‌کند. یکی از دلایل پیشی گرفتن چین از ایالات‌‌‌متحده در قاره سیاه این است که آمریکایی‌‌‌ها به گفته «یان تیلور»از زاویه امنیت به آفریقا می‌‌‌نگرند؛ درحالی‌‌‌که چین مبنا را بر اقتصاد قرار داده است. به‌‌‌طور مثال سرمایه‌‌‌گذاری مستقیم چین در آفریقا ازاین‌‌‌قرار است: سرمایه‌‌‌گذاری ۵میلیارد دلاری در نامیبیا؛ الجزایر ۲٫۵۳میلیارد دلار؛ نیجریه ۲٫۳۸میلیارد دلار؛ غنا ۱٫۲۷میلیارد دلار؛ سودان ۱٫۸۱میلیارد دلار؛ جمهوری دموکراتیک کنگو ۳٫۲۴میلیارد دلار؛ آنگولا ۱٫۲۷میلیارد دلار؛ تانزانیا ۱٫۱۴میلیارد دلار؛ زامبیا ۲٫۳۴میلیارد دلار؛ آفریقای جنوبی ۴٫۷۲میلیارد دلار؛ زیمبابوه ۱٫۸۰میلیارد دلار.

نامیبیا ازاین‌‌‌جهت برای چین اهمیت دارد که دارای دومین معدن اورانیوم در جهان است. تمام مواد استخراجی از این معدن در نامیبیا به چین صادر می‌شود. اهمیت آن در این است که وابستگی چین به زغال‌‌‌سنگ کاهش می‌‌‌یابد. افزون بر این، تقریبا ۸۸درصد از انرژی چین از سوخت‌‌‌های فسیلی حاصل می‌شود و فقط یک‌درصد آن انرژی هسته‌‌‌ای است. آن ۱۱درصد باقی‌‌‌مانده هم از انرژی خورشیدی، بادی و آبی تامین می‌شود. چین برای دستیابی به اهداف انرژی پاک خود و دوری گزیدن از عنوان بزرگ‌ترین تولیدکننده گازهای گلخانه‌‌‌ای، انرژی هسته‌‌‌ای را در مسیر توسعه قرار داده است. به‌‌‌این‌‌‌ترتیب معادن اورانیوم نامیبیا کمک قابل‌‌‌توجهی به صنعت هسته‌‌‌ای چین خواهد کرد. این کشور هم‌‌‌اکنون ۳۷رآکتور هسته‌‌‌ای دارد، ۲۰رآکتور هم در حال ساخت است و در نظر دارد که تا سال۲۰۳۰ تعداد ۱۱۰ رآکتور بسازد. دسترسی به این هدف موجب می‌شود چین به صادرکننده‌‌‌ تکنولوژی رآکتور هسته‌‌‌ای هم تبدیل شود. چین تاکنون ۶ رآکتور در خارج از کشور ساخته و پیشنهاد ساخت یک رآکتور هسته‌‌‌ای را هم در نامیبیا داده است. سرمایه‌‌‌گذاری چینی‌‌‌ها در معادن قاره سیاه ظرف ۱۰ سال ۲۵ برابر شده است. نامیبیا با جمعیت۲٫۴ میلیونی یک‌‌‌دهم پکن است.

اقتصاد و سیاست محرک فعالیت اقتصادی چینی‌‌‌ها در دنیاست. در سال۲۰۰۰ فقط ۵کشور چین را به‌عنوان شریک تجاری خود تلقی می‌‌‌کردند؛ اما امروز تقریبا ۱۰۰کشور دنیا چین را به عنوان یک‌‌‌طرف تجاری می‌‌‌نگرند. چینی‌‌‌ها در استراتژی یک دهه آینده خود برای خاورمیانه و آفریقا اعلام کرده‌‌‌اند که قرار است ۱٫۶تریلیون دلار در این منطقه سرمایه‌‌‌گذاری کنند. بر اساس برخی آمارها، تجارت چین با آفریقا طی ۲۰سال گذشته ۴برابر شده است. چینی‌‌‌ها توصیه‌‌‌ دنگ شیائوپینگ را آویزه گوش خود قرار دادند که «قابلیت‌‌‌های خود را پنهان کنید و زمان بخرید». این استراتژی در سال۲۰۰۰ به پایان رسید و چین وارد عصر جدیدی برای سرمایه‌‌‌گذاری و تجارت شد. حال پرسش این است که چرا و چگونه چینی‌‌‌ها در آفریقا رسوخ کردند؟ یک روایت بر این است که بی‌‌‌توجهی یا انفعال آمریکا در آفریقا فضایی برای مانور قدرت به چین داده است. روایت دیگر این است که چین و آفریقا خود را مدیون یکدیگر می‌‌‌دانند.

برخی آفریقایی‌‌‌ها، چشم‌‌‌بادامی‌‌‌ها را «دوستانی برای تمام فصول» می‌‌‌دانند و اظهار می‌کنند که چین به جنبش‌‌‌های رهایی‌‌‌بخش آفریقا برای رهایی از زیر یوغ استعمار غرب و دستیابی به استقلال کمک کرده است. بنابراین، آفریقا هم باید لطف چینی‌‌‌ها را جبران کند. برخی مقام‌‌‌های حکومتی و فعالان مدنی در آفریقا معتقدند اگرچه چین الگو یا آلترناتیوی در برابر غرب تلقی می‌شود؛ اما در ازای کمک‌‌‌هایی که به آفریقا می‌‌‌کند خواستار کنترل مطلق بر این منطقه یا بر کشور میزبان است. چینی‌‌‌ها چه در گذشته و چه در حال معتقد بودند که به آزادی اقتصادی قاره سیاه کمک کرده و می‌‌‌کنند؛ اما در ازای این، آزادی کنترل بر منابع طبیعی این قاره را می‌خواهند. اکنون این پرسش در میان مردمان و مقام‌‌‌های حکومتی آفریقا مطرح‌‌‌شده که آیا چین به‌‌‌راستی «ناجی» است یا یک قدرت جدید امپریالیستی؟ چینی‌‌‌ها اکنون همه‌‌‌چیز را به آفریقا می‌‌‌فروشند. در حقیقت، بیشتر نیازهای آفریقایی‌ها از سوی چینی‌‌‌ها تامین می‌شود. ب) دیاسپوراهای چینی

منظور از دیاسپورا اجتماعات چینی هستند که در کشور میزبان تاسیس می‌شوند. این دیاسپوراها نشانگان دیگری از نفوذ چین و ابزاری در مسیر قدرت نرم این کشور هستند. به‌‌‌طور مثال، ۱۰۰هزار چینی در نامیبیا هستند. این اجتماعات چینی خارج‌نشین هم متشکل از نیروهای تحصیل‌‌‌کرده، حرفه‌‌‌ای و جوان است و هم متشکل از کارگران عادی که برای امرارمعاش و گذران زندگی و ارزآوری به کشورهای دیگر می‌‌‌روند. به‌‌‌این‌‌‌ترتیب، چینی‌‌‌ها بخشی از جمعیت خود را در کشور میزبان اسکان می‌دهند. حضور این دیاسپوراها برای اهداف سیاست خارجی پکن هم کاربرد دارد. بر اساس برخی روایت‌‌‌ها، تعداد اجتماعات چینی در خارج از این کشور بیش از ۵۰ میلیون نفر است و این بیش از جمعیت استرالیا، کانادا و کنیاست. این دیاسپوراها در مناطق استراتژیک کشورهای میزبان حضور دارند. ۳۲میلیون چینی در جنوب شرق آسیا، یک‌‌‌میلیون در استرالیا، ۴۰۰هزار در پاکستان، بیش از ۳۰۰هزار در آفریقای جنوبی و ۲۵۰هزار در برزیل اقامت دارند.

گفته می‌شود اکثریت این دیاسپوراها شهروندی چین (کشور مادر) را ندارند؛ اما حزب کمونیست چین تلاش می‌‌‌کند آن‌ها را در تحولات کشور دخیل کرده و هویت قومی مشترک در آن‌ها را در راستای گره زدن منافع این دیاسپوراها با منافع دولت مرکزی تقویت کند. این دیاسپوراها حلقه ارتباط میان دولت مرکزی و کشور میزبان هستند. دولت مرکزی چین برای استفاده از تخصص و مهارت و سرمایه این نیروها دفتر «امور چینی‌‌‌های آن‌‌‌سوی دریاها» را تاسیس کرد. این دیاسپوراها همچنین پیوندهای فرهنگی میان جمعیت‌‌‌های چینی در خارج از چین را تقویت می‌‌‌کنند. کارویژه دیگر این دیاسپوراها علاوه بر اعمال‌‌‌نفوذ در کشور میزبان، ارائه کمک مالی به احزاب آن کشور هم هست. آن‌ها به‌‌‌منزله لابی قدرتمند چین در خارج از مرزها عمل می‌‌‌کنند. نمونه این نفوذ در استرالیاست که احزاب سیاسی و سیاستمداران از سوی این دیاسپوراها خریده شده و در راستای لابی‌‌‌گری برای چین به‌کار گرفته می‌شوند که البته باعث جنجال بسیاری در این کشور شد. برخی این را «استراتژی مشارکت دیاسپورایی» می‌‌‌نامند که منطقی برای سیاست خارجی پرخاشگرانه به چین می‌دهد. ج) نفوذ فرهنگی

حضور در آفریقا یک مزیت دیگر هم دارد و آن نفوذ فرهنگی چشم‌‌‌بادامی‌‌‌ها در قاره سیاه است. طی تقریبا یک دهه گذشته ۲میلیون دلار بورسیه تحصیلی به دانشجویان آفریقایی برای تحصیل در چین اعطاشده است. برخی معتقدند این بورسیه نه به افراد نیازمند که به فرزندان نخبگان حکومتی داده ‌‌‌شده است. به‌‌‌این‌‌‌ترتیب، ارز اعطاشده به شکل دیگری به چین بازمی‌‌‌گردد و نیروهای تحصیل‌‌‌کرده در نهایت به‌‌‌منزله نیروهای حامی چین به سرزمین‌‌‌های خود می‌‌‌روند. د) کسب درآمد از حیات‌‌‌وحش

یکی دیگر از راه‌های درآمدی چین از آفریقا تجارت غیرقانونی حیات‌‌‌وحش است که به این وسیله ۱۹میلیارد دلار سالانه روانه چین می‌شود. تجارت شاخ کرگدن، فیل، کوسه و ببر حیات‌‌‌وحش آفریقا را به مخاطره افکنده است. تجارت این جانوران از سوی چینی‌‌‌ها از کنگو تا کامبوج امتداد دارد. بی‌‌‌جهت نیست اگر بگوییم چینی‌‌‌ها در حال بلعیدن بخشی از جهان کمتر توسعه‌‌‌یافته هستند. گاهی چینی‌‌‌ها ساکنان بومی را ترغیب به شکار جانوران می‌‌‌کنند و در ازای این «خدمت» مبلغی به آن‌ها انعام داده می‌شود. در حقیقت، حیات‌‌‌وحش آفریقا (اعم از جنگل، حیوانات مستقر در خشکی و دریا مانند دلفین و کوسه و پنگوئن‌‌‌ها و وال‌‌‌ها) در سیبل چینی‌‌‌ها قرار دارند. چنین است که برخی شهروندان کشورهای میزبان از حضور گسترده چینی‌‌‌ها به خشم آمده و چینی‌‌‌ها را به‌‌‌منزله امپریالیست‌‌‌هایی می‌‌‌بینند که در حال بلعیدن آفریقا هستند. به‌‌‌طور مثال، نفرت و خشم از چینی‌‌‌ها در سال ۲۰۱۲ در زامبیا موجب طغیان شدیدی علیه آن‌ها در یک معدن شد. یا تظاهرات در کامپالا، اوگاندا، موجب کشته شدن یک مدیر چینی و تظاهرات علیه تاجران چینی شد. دست چینی‌‌‌ها در انواع تجارت قاچاق در آفریقا باز بوده و حتی مواردی از فرار مالیاتی و فساد هم در میان آن‌ها گزارش‌‌‌شده است. چنین است که برخی می‌گویند «دوستی برای تمام فصول» به پایان خود رسیده است. چرایی حضور کمرنگ آمریکا در آفریقا

اینکه چرا آمریکا حضور چندانی در آفریقا ندارد دلایل زیادی دارد. یک دلیل این است که در دوران پسا جنگ سرد دیگر کشورهای اقماری وجود ندارد. دیگر آنکه، آمریکا، خاورمیانه را حیاط خلوت خود ساخته و چین آفریقا را. از سوی دیگر، وقتی ایالات‌‌‌متحده بخش اعظمی از قوای نظامی خود را در شرق آسیا برای مهار چین مستقر ساخته، چینی‌‌‌ها نیز برای گریز از فشار آمریکا به دنبال بسط حوزه نفوذ خود در دیگر مناطق هستند. به‌‌‌این‌‌‌ترتیب، شاید بتوان گفت چین به دنبال کم اثر کردن نفوذ آمریکاست. چگونه؟ آن‌ها با توسعه نفوذ در آفریقا به دنبال این هستند که توجه آمریکا را از منطقه پاسیفیک به دیگر نقاط جلب کنند تا به‌‌‌این‌‌‌ترتیب، ایالات‌‌‌متحده را از مناطق پیرامون چین دور کنند و حوزه رقابت را به نقاطی خارج از «خارج نزدیک» پکن بکشانند. شاید به این دلیل است که چین نفوذ در دوردست‌‌‌ها را مدنظر قرار داده است.

جیبوتی نیز از دیگر مناطقی است که چینی‌‌‌ها را به خود جلب کرده است. دولت جیبوتی قرارداد با اپراتور بندری مستقر در دبی به نام « DP World» را برای اداره «ترمینال کانتینر دوراله» (DCT) به این دلیل پایان داد که «بر خلاف منافع اساسی این کشور است.» اگرچه جمهوری جیبوتی با ۲۳هزار و ۲۰۰کیلومترمربع مساحت، در شرق قاره آفریقا مستقر است و از کوچک‌‌‌ترین و کم‌‌‌جمعیت‌‌‌ترین (حدود ۴۰۰هزار نفر جمعیت) کشورهای آفریقاست؛ اما دسترسی آسان جیبوتی به آب‌‌‌های بین‌المللی از یکسو و ارتباط زمینی آن با کشورهای مرکزی قاره آفریقا از سوی دیگر، بر اهمیت راهبردی آن افزوده‌‌‌ است.

این بندر (دوراله) تا حد زیادی به مالکیت یک شرکت چینی به نام « China Merchants Port Holdings» درآمده که ۲۳٫۵درصد از سهام آن را در دست دارد. این بندر در مجاورت پایگاه نظامی آن‌‌‌سوی دریاهای چین در غرب خلیج عدن و ورودی جنوبی دریای سرخ نزدیک کانال سوئز قرار دارد. قانون‌‌‌گذاران آمریکایی در گزارشی اعلام کردند که دولت جیبوتی این بندر را به‌عنوان «هدیه» تسلیم چینی‌‌‌ها کرده است. چنین نگاهی «بلعیدن آفریقا از سوی چین» را تا حد زیادی به واقعیت تبدیل کرده است. در جلسه استماع کمیته نیروهای مسلح مجلس نمایندگان با یک ژنرال ارشد آمریکایی اعلام شد که اگر چین کنترل این بندر را به دست گیرد پایگاه نظامی آمریکا در این کشور با عواقب «چشم‌گیری» مواجه خواهد شد.

ژنرال آمریکایی «توماس والدهاوزر»، فرماندهی ارشد ارتش آمریکا در آفریقا گفت که کنترل چین بر این بندر می‌تواند موجب محدودیت‌‌‌هایی در استفاده از آن شود و به‌‌‌طور بالقوه دسترسی به یک مسیر مهم تدارکاتی و سوخت‌‌‌گیری دریایی را متوقف می‌‌‌سازد. این بندر نقطه دسترسی مهمی برای پایگاه‌های آمریکایی، فرانسوی، ایتالیایی و ژاپنی است. پایگاه آمریکایی « Camp Lemonnier» محل استقرار تقریبی ۴۰۰۰ نیرو است که شامل نیروهای ویژه مختلف می‌شود و به‌عنوان نقطه مهمی برای عملیات نظامی و ضد تروریستی آمریکا در تمام آفریقا، خاورمیانه و شبه‌‌‌قاره مورد استفاده قرار می‌گیرد. والدهاوزر می‌گوید: «وقتی از نفوذ و دسترسی سخن می‌‌‌گوییم، این نمونه‌‌‌ای است کلاسیک با در نظر داشتن چین؛ اینکه چگونه باید اوضاع را بررسی کنیم و هنگام حرکت به جلو چگونه دقیق باشیم و احتیاط به خرج دهیم.»

دولت جیبوتی هم‌‌‌اکنون به‌‌‌شدت به سرمایه‌‌‌گذاری از سوی چین وابسته است. گزارش۲۰۱۸ از سوی «مرکز توسعه سیاست جهانی» حاکی از این است که تا امروز، چین بیش از ۱٫۴میلیارد دلار در زیرساخت‌‌‌های این کشور سرمایه‌‌‌گذاری کرده است که برابر است با ۷۵درصد از GDP جیبوتی. علاوه بر سرمایه‌‌‌گذاری در DTC، شرکت‌های چینی روی خطوط لوله آب اتیوپی- جیبوتی و خط آهن اتیوپی- جیبوتی هم سرمایه‌‌‌گذاری کرده‌‌‌اند. در کنار تمام اینها، چینی‌‌‌ها مبادرت به ساخت «مال‌‌‌ها» (مراکز خرید بزرگ) و استادیوم‌‌‌ها کرده‌‌‌اند تا جایی که والدهاوزر اعلام کرد چینی‌‌‌ها از آمریکا پیشی گرفته‌‌‌اند؛ اما ما هرگز نمی‌‌‌گذاریم آن‌ها از سرمایه‌‌‌گذاری‌‌‌های ما پیشی بگیرند. به گفته CNA، یک سازمان تحقیقاتی و تحلیلگر غیرانتفاعی در آمریکا، بیشتر سرمایه‌‌‌ای که چینی‌‌‌ها وارد جیبوتی کرده‌‌‌اند در قالب وام‌‌‌هایی است که از بانک صادرات- واردات چین به این کشور داده می‌شود.

این بانک- که کاملا دولتی است و زیر رهبری مستقیم «شورای دولتی چین» قرار دارد- از سوی دولت چین مکلف است تا «به شرکت‌های چینی کمک کند که قراردادها را تضمین کند و دارایی‌‌‌هایی در آن‌‌‌سوی آب‌‌‌ها به‌دست آورد. » برادلی بیرن، نماینده جمهوری‌خواه از آلاباما اعلام کرد: «اگر جیبوتی می‌خواهد بندر مذکور را مصادره و به مدت ۳۰سال به چین واگذارد، چرا مجوز واگذاری ۲۰ ساله پایگاه نظامی « Camp Lemonnier» را به آمریکا نمی‌دهد؟» چنین است که حضور چین در آفریقا «کابوس واشنگتن‌نشینان» می‌شود و ساکنان کاخ سفید را به تکاپو انداخته تا حضور قوی‌‌‌تری در آفریقا داشته باشند.

حضور چینی‌‌‌ها افزون بر خاورمیانه و آفریقا به حیاط خلوت آمریکا یعنی منطقه آمریکای لاتین هم رسیده و زنگ خطر را برای واشنگتن به صدا درآورده است. چینی‌‌‌ها با حضور در بیخ گوش ایالات‌‌‌متحده این پیام را به این کشور مخابره می‌‌‌کنند که حضور در «خارج نزدیک» پکن تاثیرات دومینووار داشته و می‌تواند موجب حضور متقابل چین در حیاط خلوت آمریکا شود. چینی‌‌‌ها می‌‌‌کوشند تا آینده آمریکای لاتین را آن‌گونه که خود می‌خواهند شکل دهند. این اقدام قدرت سیاسی، اقتصادی و استراتژیک آمریکا در منطقه را تضعیف می‌‌‌کند. «ارنستو لوندونو»، گزارشگر نیویورک‌‌‌تایمز، در ۲۸ژوئیه ۲۰۱۸ در خصوص نفوذ چین به منطقه آمریکای لاتین نوشت: ایستگاهی که چینی‌‌‌ها در آرژانتین در حال ساخت آن هستند مرکز اصلی ایستگاه کنترل ماموریت ماهواره‌‌‌ای و فضایی ۵۰میلیون دلاری است که از سوی ارتش چین ساخته‌‌‌ شده است. این ایستگاه در ماه آوریل شروع به کار کرد و نقشی حیاتی در اکتشافات چین در کره ماه دارد؛ تلاشی که مقام‌‌‌های آرژانتینی می‌گویند بنا دارند به حمایت از آن ادامه دهند.

اما روش مذاکره این پایگاه -در خفا و در زمانی که آرژانتین از روی ناچاری به سرمایه‌‌‌گذاری نیاز داشت- و این نگرانی که ممکن است قابلیت‌‌‌های جمع‌آوری اطلاعاتی از سوی چین در نیمکره غربی را تقویت کند، بحثی را در آرژانتین در مورد خطرات و مزایای کشیده شدن به سوی مدار چین مطرح کرده است. «آر. ایوان الیز»، استاد مطالعات آمریکای لاتین در دانشکده جنگ ارتش آمریکا می‌گوید: «پکن وضعیت منطقه را متحول ساخته است: از دستور کارهای رهبران و کاسب‌‌‌کاران تا ساختار اقتصاد، محتوای سیاست‌ها و حتی پویایی‌‌‌های امنیتی‌‌‌اش.» طی بیشتر دهه گذشته، ایالات‌‌‌متحده توجه‌اندکی به حیاط خلوت خود در قاره آمریکا داشته است. در عوض، سیاست «چرخش به سوی آسیا» را اعلام کرد به این امید که پیوندهای اقتصادی، نظامی و دیپلماتیک را به‌‌‌منزله‌‌‌ بخشی از استراتژی دولت اوباما برای محدود کردن چین تقویت کند.

اما ظاهرا چینی‌‌‌ها زرنگ‌‌‌تر بودند. آن‌ها از یکسو توجه آمریکایی‌‌‌ها را به منطقه پاسیفیک جلب کرده‌‌‌اند تا آمریکا به دیگر مناطق توجهی نکند. از سوی دیگر، آمریکا را دور زده‌‌‌اند و با گیر انداختن آن‌ها در پاسیفیک، وارد حیاط خلوت این کشور شده‌‌‌اند. چین سیاست نفوذ به آمریکای لاتین را در پیش گرفته است. این کشور تجارت خود را به‌‌‌شدت گسترش داده، به دولت‌های منطقه وام داده، پروژه‌های زیرساختی فراوانی ساخته، پیوندهای نظامی برقرار کرده و سرنوشت بسیاری از کشورهای منطقه را در دست گرفته است.چین نیت خود را در سال۲۰۰۸ روشن کرد. چین در نخستین سند سیاسی خود که در آن زمان توجه‌اندکی را به خود جلب کرد، استدلال کرد که کشورهای آمریکای لاتین «در مرحله مشابهی از توسعه» همچون چین هستند و هر دو طرف می‌توانند از هم نفع ببرند.

رهبران منطقه با خوش‌‌‌بینی بسیار از حضور چین استقبال کردند. دعوت از پکن در زمان‌های عجیب انجام شد: طی اوج بحران مالی. اشتهای سیری‌‌‌ناپذیر چین برای نفت، آهن، سویا و مس منطقه به‌‌‌منزله سپری برای آمریکای لاتین در برابر بدترین لطمه اقتصادی جهانی تلقی می‌شد. وقتی در سال۲۰۱۱ قیمت نفت و کالاهای دیگر افت کرد، کشورهای منطقه ناگهان خود را در وضعیت شکننده‌‌‌ای یافتند. یک‌‌‌بار دیگر، چین به کمکشان آمد و معاملاتی برقرار کرد که موجب شد نقش این کشور به‌‌‌منزله بازیگری اساسی در آمریکای لاتین برای چند دهه تقویت و تثبیت شود.

«دیه‌‌‌گو گولار» سفیر آرژانتین در چین در کتابی در سال۲۰۱۳ با عنوان «تهاجم خاموش: فرود چین در آمریکای جنوبی» نوشت: «این فرود دیگر خاموش نیست». به گفته «مرکز سیاست توسعه جهانی» دانشگاه بوستون، سال ۲۰۱۷ تجارت میان چین و کشورهای آمریکای لاتین و کارائیب به ۲۴۴میلیارد دلار رسید، دو برابر آنچه اوایل دهه گذشته بود. مهم‌تر از این، چین ده‌ها میلیارد دلار وام کالایی به کشورهای آمریکایی داده و در مقابل، ادعای این کشور بر بخشی از سهم نفت منطقه را تقویت کرده است. در آرژانتین- کشوری که به‌دلیل قصور در بدهی‌‌‌های ۱۰۰میلیارد دلاری خود از بازارهای مالی جهانی رانده شده بود – چینی‌‌‌ها به موهبتی غیرمترقبه برای «کریستینا فرناندز دو کرچنر» (رئیس‌‌‌جمهور وقت این کشور) تبدیل شدند.

در زمانی که چینی‌‌‌ها کمک به آرژانتین را شروع کردند، مذاکراتی مخفیانه را با این کشور کلید زدند تا بتوانند ایستگاه فضایی مذکور را در پاتاگونیا به‌دست آورند. مقام‌‌‌های آرژانتینی می‌گویند چینی‌‌‌ها پذیرفتند که از این پایگاه برای اهداف نظامی استفاده نکنند. متخصصان می‌گویند تکنولوژی به‌کار رفته در این پایگاه کاربردهای بسیار استراتژیکی دارد. «فرانک.‌ای. رُز»، دستیار وقت وزیر خارجه آمریکا برای کنترل تسلیحات در دولت اوباما می‌گوید؛ وقت زیادی را صرف بررسی برنامه فضایی چین کرده است. مقام‌‌‌های اطلاعاتی و دفاعی آمریکا هم با شگفتی و هوشیارانه تکنولوژی‌‌‌های توسعه‌‌‌یافته چین برای جمع‌آوری اطلاعات، اختلال و منهدم کردن ماهواره‌ها در سال‌های اخیر را دنبال و رصد کرده‌‌‌اند. چین در استفاده از فضا به‌عنوان میدان نبرد در جنگ‌‌‌های آینده تنها نیست. دولت ترامپ اعلام کرد که ۶ پایگاه نظامی را احداث خواهد کرد که برای مسائل مربوط به فضا توسعه‌خواهد یافت.

متخصصان می‌گویند آنتن‌‌‌ها و سایر تجهیزات مربوط به ماموریت فضایی- مانند آنچه چین در پاتاگونیا علم کرده است- قابلیت جمع‌آوری اطلاعات چین را افزایش خواهد داد. سخنگوی پنتاگون می‌گوید مقام‌‌‌ها در حال ارزیابی تبعات ایستگاه نظارتی و رصد چین هستند. فراتر از هرگونه رقابت استراتژیک با آمریکا اما برخی رهبران آمریکای لاتین از پیوندهای خود با چین دچار تردید و تاسف و پشیمانی شده‌‌‌اند. آن‌ها معتقدند که دولت‌های قبلی نه‌‌‌تنها ملت را بدهکار چین کرده‌‌‌اند، بلکه آینده خود را نیز فروخته‌‌‌اند. فضا عرصه استراتژیک است و اگر چین نتواند در این حوزه قابلیت‌‌‌های درخور قیاس با سایر قدرت‌های بزرگ کسب کند، بازدارندگی آن با مشکل مواجه می‌شود. ساخت ایستگاه فضایی در آرژانتین و اعزام فضانورد به ماه از مهم‌ترین نمادهای موفقیت چینی‌‌‌ها تصور می‌شود. در سند دفاع ملی چین که به نوسازی نظامی این کشور اشاره دارد، سه مرحله مطرح‌‌‌شده که در مرحله سوم بر توانایی چین در پیروزی در جنگ‌‌‌های دیجیتال و فضایی قرن۲۱ اشاره‌‌‌شده است:

مرحله اول تا ۲۰۱۰: ایجاد بنیان مستحکمی برای به‌‌‌روز کردن نیروهای نظامی

مرحله دوم تا ۲۰۲۰: پیشرفت سریع

مرحله سوم از ۲۰۲۰ تا ۲۰۵۰: رسیدن به اهداف راهبردی ایجاد نیروی نظامی مبتنی بر تکنولوژی اطلاعات به‌‌‌گونه‌‌‌ای که از توانایی پیروزی در جنگ‌‌‌های دیجیتال محتمل در قرن۲۱ برخوردار باشد.

به‌‌‌این‌‌‌ترتیب، چینی‌‌‌ها مناطق بکر جهان و مناطقی را که در آن خلا قدرت ناشی از عدم حضور آمریکا مشاهده می‌شود، به منطقه‌‌‌ای برای عملیاتی کردن قدرت سخت و نرم خود نگریسته‌‌‌اند. یک دیدگاه معتقد است که چینی‌‌‌ها با ترکیب قدرت سخت و نرم در نقاط مختلف دنیا درصدد به آزمون گذاردن و یافتن نقاط ضعف و قوت این قدرت هستند. افزون بر این، آن‌ها با ترکیب این دو قدرت درصدد دستیابی به «قدرت هوشمند» هستند. این مفهوم که برای نخستین‌بار از سوی «سوزان ناسل» در سال۲۰۰۴ در «فارن افرز» مطرح شد، معتقد است در قرن۲۱ توسل به قدرت سخت یا نرم کارگشا نیست، بنابراین قدرت‌های بزرگ مجبورند با ترکیب این دو قدرت و دستیابی به قدرت هوشمند به اهداف سیاست خارجی خود دست یابند. یکی از شاخص‌‌‌های این قدرت مشارکت در نهادهای بین‌المللی و ارائه چهره‌‌‌ای مسوولیت‌‌‌پذیر از خود است. شاخص دیگر، بهره‌‌‌گیری از دیپلماسی عمومی و جلب افکار عمومی از طریق موسسات کنفوسیوسی و دیاسپوراهای چینی، ارتقای موقعیت توسعه در داخل کشور در راستای دستیابی به جایگاه و مطلوبیت بیشتر در عرصه بین‌المللی است. نویسنده مذکور بر این باور است که سرمایه‌‌‌گذاری چینی‌‌‌ها در مناطق درحال‌‌‌توسعه در راستای دستیابی به منابع طبیعی و نیروی کار ارزان و انجام سرمایه‌‌‌گذاری‌‌‌های بلندمدت در مسیر «اقمار‌سازی» برای چین است، اما سرمایه‌‌‌گذاری در اقتصادهای توسعه‌‌‌یافته در راستای دسترسی به تکنولوژی صورت می‌گیرد. توسعه‌‌‌طلبی در اروپا

در کنار اینها باید به حضور چینی‌‌‌ها در اروپا نیز اشاره کرد. گویی هیچ نقطه‌‌‌ای از جهان از دید چشم‌‌‌بادامی‌‌‌ها پنهان نمانده است. برخی معتقدند انگیزه توسعه‌‌‌طلبی استعماری چین ترکیبی است از اهداف اقتصادی، منافع ملی، بسط و توسعه فضای حیاتی برای اسکان بخشی از جمعیت خود و درنهایت یافتن منطقه نفوذ. جمهوری چک در شرق اروپا یکی از این مناطق است که پیوند نزدیکی با چین برقرار کرده است. وقتی «شی جین‌پینگ» به نخستین رهبر چین تبدیل شد که به دعوت همتای چکی‌‌‌اش «میلوس زمان» از جمهوری چک بازدید می‌‌‌کرد، یک سرمایه‌‌‌دار برجسته چینی به نام «یی جیانمینگ» که جاه‌‌‌طلبی‌‌‌های سیاسی در سر داشت او را همراهی می‌‌‌کرد. برای «یی» حضور در این تجمع یعنی به رسمیت شناختن نقش او به‌عنوان کارگزار و میانجی‌گر بزرگ قدرت در پراگ که املاک برجسته‌‌‌ای را خریداری کرده بود. این دیدار– و حضور «یی» در آن- نفوذ تازه برقرارشده چین در سیاست و اقتصاد جمهوری چک را تقویت و تضمین کرد و نشانی است از جاه‌‌‌طلبی‌‌‌های بزرگ‌تر چین در اروپا.

فقط ظرف دو سال، شرکت «یی» یعنی «شرکت انرژی CEFC»، بیش از یک میلیارد دلار قرارداد در جمهوری چک منعقد کرد. او مقام‌‌‌های سابق چک را به استخدام درآورد از جمله فردی که روزگاری وزیر دفاع سابق این کشور بود. از «یی» حتی به‌عنوان مشاور اقتصادی ویژه «زمان» هم نام‌‌‌برده می‌شد تا جایی که «زمان به حامی بزرگ پکن تبدیل‌‌‌شده، مخالفت داخلی با نفوذ چین را مهار کرد و دست چین را باز گذاشت. او آشکارا از ادعاهای چین بر تایوان حمایت کرد. » برای چین، مغازله رهبران چک یک پیروزی تمام‌‌‌عیار بود: چین به یک دوست قابل‌‌‌اطمینان در اروپا دسترسی یافته که متحد آمریکا هم هست و کشوری است که روزگاری سدی در برابر لیبرال دموکراسی در این منطقه مهم استراتژیک تلقی می‌شد. همان‌طور که زمان گفت؛ جمهوری چک امیدوار است که به «مرکز توسعه سرمایه‌‌‌گذاری چین» در اروپا تبدیل شود. بااین‌‌‌حال، «یی» سال۲۰۱۸ در چین بازداشت شد.

دلیل بازداشت «یی» هرگز روشن نشد؛ اما منتقدان رئیس‌‌‌جمهور چک ناپدید شدن «یی» را دلیلی بر این پنداشتند که این کشور اروپایی نباید آینده و ثروت خود را به چینی‌‌‌ها گره بزند. جاه‌‌‌طلبی‌‌‌های جهانی چین به این معناست که این کشور با استفاده از پول، معاملات تجاری و دیگر انگیزه‌ها می‌‌‌کوشد تا قدرت خود را در خارج توسعه دهد. پراگ در شرف تبدیل‌‌‌شدن به یکی از اقمار حکومت چین بود. زمان که در روزهای اولیه فعالیت سیاسی‌‌‌اش یک پوپولیست صریح‌‌‌اللهجه بود، نسبت به چاپلوسی از روسیه و چین هشدار داده بود. او در سال۱۹۹۶ به یک روزنامه محلی گفته بود آن‌هایی که به دنبال پیوندهای عمیق با پکن هستند «باید آماده یک جراحی پلاستیک باشند تا لوچی چشم خود را مداوا کنند. » اما واقعیت‌‌‌ها در اروپا در زمانی که او ریاست‌جمهوری را در سال ۲۰۰۳ به دست آورد به سرعت تغییر کرد. بحران مالی جهانی، وحدت اروپا را به محک آزمون گذاشت. پناهندگان سوری شروع به ورود کردند، احساسات بومیان تقویت و سیاستمداران محلی را علیه رهبران این بلوک می‌‌‌شوراندند.

اروپای غربی به نظر نمی‌‌‌رسید که دیگر یک گزینه باشد؛ چراکه اگرچه بریتانیا، فرانسه و آلمان از سرمایه‌‌‌گذاری‌‌‌های بیشتر پکن استقبال کردند؛ اما همچنان موضع چین در مورد مسائل حقوق بشری و ادعای این کشور برای کنترل بر تقریبا تمام دریای چین جنوبی را زیر سوال می‌‌‌بردند. در آن زمان، پکن شروع به سرازیر کردن پول و سرمایه سیاسی به اروپای شرقی و مرکزی به‌عنوان بخشی از تلاش گسترده‌‌‌اش برای افزایش قدرت در اروپا کرد. رهبران چین این منطقه را به‌‌‌طور بالقوه منطقه‌‌‌ای بارور می‌دیدند.

چین که به دنبال تاخت‌‌‌وتازهای بیشتر بود طرحی را شروع کرد که اصطلاحا ۱+ ۱۶ نامیده می‌شد؛ تلاش برای توسعه‌‌‌ همکاری با چندین کشور اروپای شرقی و مرکزی. این منطقه به پاتوقی برای چین تبدیل شد تا آنچه را می‌توانست به این منطقه بدهد مانند دسترسی به تکنولوژی سیستم فوق‌العاده سریع ریلی. «شی» بعدها اروپای شرقی و مرکزی را در طرح «یک کمربند، یک جاده» هم گنجاند. نفوذ چین در اروپا در حال حاضر آشکار است. یونان در سال۲۰۱۷ جلوی یک بیانیه اتحادیه اروپا را در سازمان ملل متحد به دلیل انتقاد از وضعیت حقوق بشر چین گرفت. یونان و مجارستان به‌‌‌اتفاق تلاش کردند تا بیانیه سال ۲۰۱۶ اتحادیه اروپا در مورد دریای چین جنوبی را ملایم‌‌‌تر کنند. چکسلواکی سابق، چین کمونیست را در سال۱۹۴۹ به رسمیت شناخت؛ اما اختلاف میان مسکو- پکن آن‌ها را از هم جدا نگه می‌‌‌داشت.

جمهوری چکِ پسا شوروی- که سرکوب خشونت‌‌‌بار ۱۹۶۸ شوروی در مورد تلاش‌‌‌های اصلاحی در پراگ و استیلای بعدی کمونیست‌‌‌ها را به یاد می‌‌‌آورد – انگیزه‌ها و دلایل مشترکی با منتقدان پکن یافت. واسلاو هاول، فعال ضد کمونیست و نخستین رهبر کشور پس از سقوط دیوار برلین، دالایی لاما را برای بازدیدی دولتی از پراگ در سال۱۹۹۰، دعوت کرد و موجب خشم چین شد. او نوشت: «ارعاب، مبارزات تبلیغاتی و سرکوب جایگزینی برای گفت‌وگوی منطقی نیستند. » میلوس زمان از این پیشینه برید. او در سال ۲۰۱۴ از چین دیدار کرد؛ نخستین دیدار از سوی یک رهبر چک ظرف تقریبا یک دهه. یک سال بعد، او تنها رهبر اتحادیه اروپایی بود که در رژه نظامی به مناسبت هفتادمین سالگرد پایان جنگ جهانی دوم در چین حضور یافت. این دیدار به دیدار «شی» از پراگ در سال۲۰۱۶ کمک کرد. زمان پیش از سفر «شی» به مقام‌‌‌های چینی گفت: «این یک آغاز دوباره است» و افزود که دولت قبلی «بسیار مطیع» آمریکا و اتحادیه اروپا بود.

او گفت: «حالا، ما بار دیگر یک کشور مستقل هستیم و سیاست خارجی خود را فرمول‌‌‌بندی می‌‌‌کنیم که مبتنی است بر منافع ملی خودمان و در امور داخلی دیگر کشورها دخالت نمی‌‌‌کنیم.» «کاترینا کونکنا» معاون رئیس حزب کمونیست جمهوری چک می‌گوید: «اگر کسی تصور کند که در شرایط فعلی خلق یک جهان ایمن و موفق و پررونق بدون همکاری با چین ممکن است، او مدت‌ها پیش دچار سوءبرداشت شده و قطار را ازدست‌‌‌ داده است.» دفتر رئیس‌‌‌جمهوری چک می‌‌‌گفت تلاش‌‌‌هایش برای همکاری با چین تفاوتی با تلاش‌‌‌های دیگران ندارد. دیدار زمان از چین در سال۲۰۱۴ برای جمهوری چک سرنوشت‌‌‌ساز بود. قراردادهایی تجاری میان دو کشور منعقد شد و یک شرکت جدید انرژی با نام CEFC تاسیس شد. این شرکت از سوی «یی» اداره می‌شد. او به دارایی‌‌‌هایی دست یافت که روزگاری در کنترل یک قاچاقچی برجسته بود و ظرف چند سال این دارایی‌‌‌ها را به یک امپراتوری بزرگ مالی با ۳۰ هزار کارمند تبدیل کرد.

در وب‌‌‌سایت این شرکت، ارتش چین و حزب کمونیست در زمره هیات اجرایی‌‌‌اش نام برده شده بود. شرکت CEFC سهامی را در فلورنتینوم خرید که یکی از بزرگ‌ترین مجتمع‌‌‌های دولتی پراگ بود. این شرکت همچنین در ایرلاین ملی چک، روی دو هتل و چند ساختمان عصر رنسانس هم سرمایه‌‌‌گذاری کرده بود. همچنین یک کارخانه‌‌‌ آبجوسازی هم خریداری کرد که قدمت آن به ۷۰۰ سال می‌‌‌رسد. این شرکت تنی چند از مقام‌‌‌های نزدیک به زمان را به استخدام درآورده بود و این اتهام را از سوی منتقدان مطرح کرده بود که این شرکت همچون حلقه اتصالی است میان این شرکت چینی با رئیس‌‌‌جمهور. «یاروسلاو توردیک»، وزیر دفاع سابق چک، به استخدام این شرکت درآمده بود و همزمان مشاور دولت چین هم بود.

درهرحال، چینی‌‌‌ها کمونیسم خود را از یک کمونیسم غیرقابل انعطاف به کمونیسمی انعطاف‌‌‌پذیر تبدیل کردند. اگر روزگاری اندیشه‌های مائو را در حکم وحی مُنزل می‌دیدند، اما نیم‌‌‌نگاهی هم به لنین داشتند. مارکس معتقد بود انقلاب کمونیستی در کشورهای پیشرفته سرمایه‌‌‌داری رخ می‌دهد؛ اما لنین معتقد بود که به‌‌‌جای انتظار برای فروپاشی سرمایه‌‌‌داری باید به سراغ نقاط ضعیف اقتصادی رفت یعنی آن نقاطی در آسیا، اروپا و آفریقا که سرمایه‌‌‌داری یا هنوز در آنجا رسوخ نکرده یا نفوذش در آنجا ضعیف است. به گفته‌‌‌ لنین، پیش از گلاویز شدن با سرمایه‌‌‌داری غرب ابتدا باید به این مناطق رسوخ کرد و نظامشان را بر هم زد و نظام خاص خودمان را در آنجا برقرار کنیم یا دست‌‌‌کم، آن کشورها را به دایره اقمار خود درآوریم. به‌‌‌ظاهر چینی‌‌‌ها با توجه به چنین نگاهی است که در پی نفوذ به نقاط مختلف دنیا هستند.

اگر چینی‌‌‌ها روزگاری شوروی را «سوسیال امپریالیست» می‌‌‌نامیدند، اما به نظر می‌‌‌رسد این نام امروز بیشتر برازنده خودشان است. بی‌‌‌جهت نیست که برخی چین را «امپریالیسم بدون سرمایه‌‌‌داری» می‌‌‌خوانند. با توجه به قدرت اقتصادی روزافزون چین و تلاش‌‌‌های این کشور برای اعمال‌‌‌نفوذ در سیاست سایر کشورها اما برخی تحلیل‌‌‌ها هم بیان می‌‌‌دارند که «جنگ تجاری با آمریکا» و «اقتدارگرایی در داخل» می‌تواند مسیر پیشرفت چین را با «سکته»هایی مواجه سازد.

نخستین سکته، جنگ تجاری با آمریکا و به دنبال آن، کابوس بی‌‌‌ثباتی داخلی است. اگرچه رهبران چین سعی داشتند اعتمادبه‌‌‌نفس خود در مواجهه با جنگ تجاری آمریکا را حفظ کنند، اما با روشن شدن اینکه جنگ تجاری طولانی با آمریکا ممکن است اجتناب‌‌‌ناپذیر باشد، نشانه‌های روزافزونی از نگرانی در درون تشکیلات حزب کمونیست چین دیده می‌شود. اگر جنگ تجاری ادامه پیدا کند یا در آینده هم به شیوه‌های دیگری ادامه یابد، برخی نگرانند که اعتماد عمومی چینی‌‌‌ها به اقتصاد دچار تکانه‌های شدید شود و این کشور در معرض مشکلات جدی‌‌‌ای بیش از کاهش صادرات قرار بگیرد. رهبران چین استدلال می‌‌‌کنند که می‌توانند از بن‌‌‌بست تجاری با آمریکا درآیند. درواقع، نظام سیاسی اقتدارگرا در این کشور می‌تواند با سرکوب مخالفان منابع را به سرعت به سوی مسیر دلخواه هدایت کند. اما حزب کمونیست هم به‌‌‌نوبه خود آسیب‌‌‌پذیر است. این حزب به رشد نیازمند است تا انحصار خود بر قدرت را حفظ کند. دغدغه حزب اکنون جلوگیری از بی‌‌‌ثباتی اجتماعی است. در واقع، بی‌‌‌ثباتی اجتماعی به کابوسی برای رهبران چین تبدیل‌‌‌شده است. سیاست «مرد قدرتمند» رئیس‌‌‌جمهور چین ممکن است تصمیم‌گیری کارآمد را با تعویق مواجه سازد.

تحلیلگران به مقام‌‌‌های چینی توصیه می‌‌‌کنند که پکن باید تغییر مسیر دهد. «چن دینگ دین»، استاد روابط بین‌الملل در دانشگاه جینان در شهر جنوبی گوانگژو می‌گوید: «برخی در درون دولت استدلال می‌‌‌کنند که چین باید در مسیری تهاجمی‌‌‌تر قرار گیرد و آمریکا را در موضعی دفاعی قرار دهد؛ درحالی‌‌‌که برخی دیگر پیشنهاد دادن امتیازات به آمریکا را می‌دهند تا به این وسیله از گلایه و شکایت آمریکا کم کنند. » این انفعال و بی‌تصمیمی باعث شد برخی مانند «ویلی وو لاپ»، ناظر تحولات چین در دانشگاه چینی هنگ‌‌‌کنگ، به این نتیجه برسند که «تمام این مسائل باعث شده که انحصار شی بر قدرت سست‌‌‌تر شود. او نمی‌تواند کارویژه‌های خود را به‌عنوان حکم نهایی که اختلافات میان مشاوران نزدیک خود را حل‌‌‌وفصل می‌‌‌کند انجام دهد. » جنگ تجاری با آمریکا تبعات داخلی هم می‌تواند داشته باشد. اینجاست که دومین سکته شروع می‌شود یعنی اقتدارگرایی در داخل. این امر می‌تواند میراث «دنگ» را که بر محدودیت زمانی قدرت رئیس‌‌‌جمهور تاکید داشت، بر باد دهد. این موجب آسیب‌‌‌پذیری داخلی و خارجی چین می‌شود. محمدحسین باقی- ایراس

نظرات کاربران
نظر شما

ساعت 24 از انتشار نظرات حاوی توهین و افترا و نوشته شده با حروف لاتین (فینگیلیش) معذور است.

تیتر داغ
تازه‌ترین خبرها