پایان جاه طلبی آمریکا در خاورمیانه
استیون کوک در این کتاب از منظر واقع گرایی به جاه طلبی آمریکا در خاورمیانه می پردازد. کوک در ابتدا بیان میکند که به هیچ وجه قصد ندارد در این کتاب به ادبیات تئوریک رئالیسم و مباحثی چون قدرت دولت ها، امنیت و رقابت اجتناب ناپذیر میان آنها بپردازد؛ همچنین قصد ندارد منکر پیچیدگی عوامل ژئوپلیتیک، جهان بینیها و ایدئولوژیهای رقیب، سیاست داخلی کشورها و نگرانیهای اقتصادی شود.
به عقیده استیون کوک انگیزههای آرمان گرایانه و ایدئالیستی قابل ستایش هستند اما نمی توانند پروژه سیاست خارجی آمریکا برای تحول خاورمیانه را توضیح دهند و بیشتر گمراه کننده هستند. آمریکا برای تغییر در خاورمیانه با محدودیت رو به رو است و دچار تناقضی میان منافع ملی ایالات متحده و ارزشهای آمریکایی می باشد.
رهبران آمریکا در اغلب موارد ارزشهای لیبرالی را فدای منافع ملی ایالات متحده کرده (Cook, ۲۰۲۴:۷) و تاکید بر ارزشها را صرفا به لفاظیهای دیپلماتیک محدود میکنند. کوک به سیاست خارجی بایدن در قبال عربستان سعودی اشاره میکند تا مدعای خود را اثبات کند. او میگوید که بایدن مواضع بنیادین خود در حمایت از حقوق بشر را کنار میگذارد تا سعودیها در اوج کرونا یا حمله روسیه به اوکراین، عرضه نفت را کاهش ندهند.
کوک مثال دیگری می زند. به بیان او اغلب نخبگان خاورمیانه تا به امروز استدلال کردهاند که شرایط سیاسی و اجتماعی - فرهنگی خاورمیانه و به طور مشخص جهان عرب، آماده پذیرش دموکراسی نیست؛ یا به تعبیری دقیق تر پادشاهان، روسای جمهور، ولیعهدها و نظامیان منطقه مایل به چنین تغییری نیستند. آمریکا نه تنها با این وضعیت کنار آمد حتی در برخی مواقع به نفع حاکمان و به ضرر تحول خواهان اقدام کرد. بهار عربی در (۲۰۱۱-۲۰۱۲) نشان داد آمریکا به عنوان مدافع دموکراسی در زمانی که اعتراضات مردم میتوانست چند رهبر عرب را سرنگون کند، با حاکمان تبانی کرد.
کوک معتقد است که مفروضات نادرستی پیش روی ما قرار دارد که کمتر کسی به خود زحمت میدهد آنها را زیر سوال ببرد. آیا اساسا دموکراسی بدون دموکرات ها امکان پذیر است؟ آیا میتوانیم به دنبال تغییر باشیم اما به فرهنگ و هویت توجهی نداشته باشیم؟ آیا همه مردم خاورمیانه یک مطالبه واحد دارند؟ مهم تر از همه آیا مقامات و تصمیم گیرندگان آمریکایی از بینش و خرد لازم برای غلبه بر موانع تحول در خاورمیانه برخوردار هستند؟ به زعم کوک تا به امروز مفروض مقامات و تحلیلگران آمریکایی این بوده که تمام مردم خاورمیانه به طور یکدست خواهان رسیدن به دموکراسی هستند و ما قدرت و توان رساندن ایشان به آرزوی دیرینه شان را داریم.
نکته دیگری که کوک در این کتاب به چالش میکشد این باور است که آمریکا پس از یازده سپتامبر به فکر تغییر در خاورمیانه افتاد. او به جملهای از بیل کلینتون اشاره میکند که گفته بود «از فکر کردن به فردا دست نکشید». در آن روزگار روسیه ضعیف تر از امروز بود و درگیر بحرانهای سیاسی - اقتصادی پس از فروپاشی شوروی بود و چین اولین گامهای صعود خود را بر میداشت. دقیقا در آن روزگار که واشینگتن قدرت بیشتری نسبت به مسکو و پکن داشت، به فکر جاه طلبی در خاورمیانه افتاد. باور عمومی این بود که خاورمیانه بیش از هر منطقه دیگری به حضور آمریکا نیاز دارد تا عادلانه تر، آزادتر و مرفه تر شود.
اولین باور آمریکاییها این بود که اگر مناقشه اسرائیل و فلسطینیها حل و رفع شود، الباقی مسائل این منطقه نیز حل خواهد شد. آمریکاییها بر این باور بودند که میدانند (یا به ظاهر میدانند) که صلح میان اعراب و اسرائیل چیست و فقط مسئله بر سر این است که چگونه میتوانند به این صلح دست یابند. آنها میگفتند که ما به منطقه آمده ایم تا این شکاف را پر کنیم و با تقسیم سرزمینی که دو طرف مدعی مالکیت آن هستند، مسئله را حل کنیم؛ در حالی که ملی گرایی، حافظه تاریخی، هویت و کرامت و علاوه بر اینها اتهام، بی اعتمادی و خشونت متقابلی شکل گرفته بود که به این سادگیها از بین نمی رفت.
با تمام این اوصاف، سیاستمداران آمریکایی نه تنها معتقد بودند که صلح دست یافتنی است، بلکه معتقد بودند که با برقراری این صلح ما شاهد آغاز تحولات دموکراتیزاسیون در خاورمیانه خواهیم بود. کوک میگوید که آنها متوجه نبودند که ماهیت سیاست در منطقه تنها بخشی از علت مناقشه اعراب و اسرائیل است و این درگیری تاثیر ناچیزی بر نوع نظامهای اقتدارگرا در منطقه دارد. حتی اگر این مناقشه حل هم شود، تاثیر آنچنانی بر سیاستهای اقتدارگرایانه کشورهای منطقه نخواهد داشت. در نهایت تمامی این تلاشها زیر سیل انتفاضه دوم (۲۰۰۰) رفت و خشونت در کرانه باختری، نوار غزه و اسرائیل بیشتر از قبل شد.
پس از ۱۱ سپتامبر این باور شکل گرفت که آمریکا رویکرد جدیدی در قبال خاورمیانه خواهد داشت، اما نفس جاه طلبی آنها تغییر نکرد. آنها همچنان تلاش داشتند تا گذار به دموکراسی را راساً در خاورمیانه دنبال کنند. واشینگتن به این جمع بندی رسیده بود که با ترویج دموکراسی، تروریسم در خاورمیانه کاهش یافته و با کاهش تروریسم، وضعیت صلح در جهان بهبود می یابد؛ اما امروز میدانیم که چنین نشد.
اواسط دهه ۲۰۰۰ و پس از نابودی عراق، مقامات و تصمیم گیرندگان آمریکایی دریافتند که باید به سراغ ایران بروند. خبرنگاران و روزنامه نگاران هر روز به جهان مخابره میکردند که مردم ایران مشتاق رابطه با غرب و آمریکا هستند؛ اما مسئله پرونده هستهای ایران و تهدید اسرائیل و کشورهای حامی غرب در منطقه اجازه نمی داد که واشینگتن به بهبود روابط دو جانبه فکر کند. توافقنامه ۲۰۱۵ (برجام) میان روسیه، چین، فرانسه، بریتانیا، آلمان، ایالات متحده و ایران امضا شد. آمریکا امیدوار بود که تهران متوجه این موضوع شود که دستاوردهای تعامل و گفتگو بیشتر از دستاوردهای از سرگیری برنامه هستهای است؛ به این ترتیب تحولات و تحرکات منطقهای در خاورمیانه بهبود پیدا کرده و همکاریهای اقتصادی، دیپلماتیک و امنیتی میان ایران و همسایگان رقم میخورد. اما ایران نگاه دیگری به مسئله داشت. به عقیده استیون کوک تهران حتی پس از برجام هم به فعالیتهای بی ثبات کننده خود در خاورمیانه ادامه داد تا آمریکا در دوره ترامپ از برجام خارج شود. هر چند که به زعم کوک، خروج ترامپ از برجام بیشتر به دلیل وضعیت سیاست داخلی بود تا سیاست خارجی.
پوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه
به بیان کوک «جاه طلبی های آمریکا تمامی ندارد». زمانی که دوره ریاست جمهوری ترامپ تمام شد، خاورمیانه با مشکلات بی سابقه ای روبهرو بود. عراق اسیر چندین و چند بحران بود، بهار عربی بی نتیجه مانده بود و اقتدارگرایی در خاورمیانه متاستاز کرده بود و کسی غیر از خود فلسطینی ها به تشکیل دولت فلسطینی فکر نمی کرد. کوک بیان می کند که عدم موفقیت سیاست های آمریکا در خاورمیانه از دولتی به دولت دیگر ریشه دوانده است. به زعم او این دوره از سیاست خارجی آمریکا (از جنگ سرد تا خروج از افغانستان) نیز با تمام تلاش ها، هزینههای هنگفت و توهم مهار و تغییر خاورمیانه نیز پایان یافت.
استیون کوک خیلی ساده می گوید که «پاسخ به این سوال که خاورمیانه به کدام سو می رود و آمریکا در منطقه چه کارهایی باید انجام دهد، سخت و دشوار است»؛ اما سختی این پاسخ بابت بی میلی آمریکا به خاورمیانه و تلاش نکردن آنها نیست، بلکه بیشتر به خاطر شکست هایی است که در سی سال اخیر متحمل شده اند.
مقاماتی که تا دیروز بر این باور بودند که آمریکا قدرت تغییر جهان را دارد، امروز به این فکر می کنند که آیا آمریکا اساسا قدرتی برای تغییر جهان و خاورمیانه دارد؟ تحلیل ها به سراغ کاهش نیرو، کاهش حضور یا اساسا خروج کامل آمریکا از منطقه رفت. کوک معتقد است هر یک این ایده ها، عواقب و معنای خاصی دارد.
اما فارغ از اینکه واشینگتن کدام را انتخاب کند، همه آنها یک پیام پنهان دارند، دوران پایان جاه طلبی آمریکا در خاورمیانه آغاز شده است. هم ترامپ و هم بایدن با یک جمله موافق بودند و آن «پایان دادن به جنگ های بی پایان» است. حضور و نفوذ آنها در خاورمیانه، اعتبار آنها را تضعیف و سیاست آنها را از مسیر اصلی منحرف کرده است. کوک در انتها به این مسئله می پردازد که شکل ها و مسیرهای پیشنهادی برای عقب نشینی آمریکا از خاورمیانه نیز بیشتر ناقص و گاه حتی نشدنی هستند.
ساعت 24 از انتشار نظرات حاوی توهین و افترا و نوشته شده با حروف لاتین (فینگیلیش) معذور است.